حرة
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḤR
    
							
    
								
        حرة. [ ح ِ رَ ] (ع  اِ) تاج ریزی  و عنب الثعلب . (ناظم  الأطباء).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        حرح . [ ح ِ ] (ع  اِ) حِرّ. شرم  زن . (دهار). ج ، احراح .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حرح . [ ح َ رِ ] (ع  ص ) مرد مولع به  زنان .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حرح . [ ح َ ] (ع  مص ) زدن  بر شرم  زن .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هرة. [ هَِرْرَ ] (ع  اِ) مؤنث  هِرّ. ج ، هِرَر. (منتهی  الارب ) (اقرب الموارد). گربه ٔ ماده . (یادداشت  به  خط مؤلف ). رجوع  به  هر و هرر شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شهرکی است در میان کوه؛ سردسیر؛ با هوای درست و نعمت بسیار. (حدودالعالم ص 135)
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        به کسر ه و ر. کندوی عسل به گویش کازرونی(ع.ش)
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هلهله ، تعریف و تمجید ، شادی کردن
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                         hore این واژه امروزه پسوندی است که تنها با واژه ی دل می آید: دلهره. در سنسکریت: گهره ghora (ترسناک) بوده است. فانکو آدینات 09163657861
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هره . [ هَُرْ رَ ] (اِ) سوراخ  کون . (برهان ). مقعد و نشستنگاه . (برهان ). کون  باشد. (اسدی ) : کوهش  بسان  هره  درآورده  سر بهم دشتش  بسان  شله  نهاد...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.