حزم
نویسه گردانی:
ḤZM
حزم . [ ح َ ] (اِخ ) (بنو...) طائفه ای از عرب که در اثر شعری از احوص مورد غضب دولت اموی واقع گشته و اموال ایشان مصادره گردید. این ظلم تا شصت سال ادامه داشت تا آنکه حکومت اموی واژگون گردید. روزی یکی از ایشان بنزد منصور عباسی آمد، و شعر احوص را که موجب آن جریان شده بود قرائت کرد، پس منصور ده هزار دینار جائزه بدو داد، و به عمالش دستور داد تا همه ٔ دارائی بنی حزم را بدیشان بازگردانیدند، و همه ساله مقداری غلات از ضیاع متعلق به بنی امیه بایشان داده میشد. (حاشیه ٔ التاج جاحظ بنقل از طبری سلسله ٔ3 ص 421).
واژه های همانند
۵۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
حزم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عبد عمرو خثعمی . بغوی گوید مدنی بود اما نمیدانم صحابی بود یا نه ، حدیثی راجع به حق خلیفه بر مردم از او آمده است . ...
حزم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عمرو واقفی . ابومعشر گوید: از بکائین است که آیت : «فتولوا و اعینهم تفیض من الدمع» در حق ایشان نازل گردیده است . (ا...
حزم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ولیدبن عبدالملک بن مروان اموی . مادرش ام ولد بوده است . (العقد الفرید ج 5 ص 185).
حزم . [ ح َ ] (اِخ ) بنی عُوال نام کوهی در نواحی حجاز از غطفان . (معجم البلدان ).
حزم . [ ح َ ] (اِخ ) حدیدا. نام موضعی است و مرار شاعر در بیت ذیل نام آن برده : یقول صحابی اذ نظرت صبابةبحزم حدید اما بطرفک تسمح .(معجم ا...
ابْنِ حَزْم، خاندانى از بزرگان، سیاستمداران و دانشمندان اندلس. یزید جدّ اعلای این خاندان، ایرانى و از بردگان آزاد شدة یزید بن ابى سفیان...
ابن حزم . [ اِ ن ُ ح َ ] (اِخ ) ابومحمد علی بن احمدبن سعیدبن حزم اموی اندلسی . اصل او از فارس است . جد اعلای او از موالی یزیدبن ابی سفیان ...
ابن حزم . [ اِ ن ُ ح َ ] (اِخ ) ابوالولید محمدبن یحیی . از شعرای اندلس ، عمزاده ٔ ابن حزم ابومحمد. تاریخ ولادت و وفات او معلوم نیست .
حزم شرج . [ ح َ م َ ش َ ] (اِخ ) یاقوت از اصمعی نقل کند که حزم شرج در دیار ابی بکربن کلاب است . (معجم البلدان ).
حزم فیدة. [ ح َ م ُ ف َ دَ ] (اِخ ) کثیر گوید : حزیت لی بحزم فیدة تحدی کالیهودی من نطاة الرقال .(معجم البلدان ).