 
        
            حزن 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḤZN 
    
							
    
								
        حزن . [ ح َ زَ ] (ع  ص ، اِ) زمین  درشت . (منتهی  الارب ).ناپدرام . زمین  ناپدرام . زمین  ناهموار. زراغن . زراغنگ . زمین  ستبر. سنگلاخ . حزنة. وعر.درشت ناک . مقابل  سهل .(منتهی  الارب ). حزم . هموار. یاقوت  بنقل  از کتاب العین آرد: الحزن  من  الارض  و الدواب  ما فیه  خشونة. (معجم  البلدان ). حزم ، قال  ابوعمرو الحزن  و الحزم  الغلیظ من  الارض . و در صحاح  گوید: الحزم ، ارفع من  الحزن . (معجم  البلدان ). ج ، حزون . (معجم  البلدان ) (مهذب  الاسماء).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        حزن . [ح َ ] (اِخ ) ابرق الحزن ، موضعی  است  به  دیار عرب . یکی  از چند موضع مسمی  به  ابرق  است . (تاج  العروس : برق ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حزن . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن  ابی وهب بن  عمروبن  عائدبن  مخزوم . وی  جد سعید مسیب  است  که  از جدش  از پیغمبر روایت  دارد. حزن  روز فتح  مکه اسلام  آو...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حزن . [ ح َ ] (اِخ ) ابن الحارث  العنبری . پدر محجن  است . جاحظ داستانی  درباره ٔ او آورده  است . (البیان  و التبیین  ج 3 ص 246).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حزن . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن  سعد ساعدی . ابن  حبان  گوید: نام  سهل بن  سعد ساعدی  حزن  بود و پیغمبر او را سهل  نامید. (الاصابة قسم 1 ج 2 ص 7). رجوع  ب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حزن . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن  نباته . مجهول  است . ابن  ابی حاتم  او را یاد کرده  است . وی از یک  صحابی  روایت  میکند. (لسان المیزان  ج 2 ص 187).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حزن . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن  نصر عدوی  از بنی تیم . و او برادر قرظ است . (الاصابة ج 2 ص 61 قسم  سوم ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حزن . [ ح َ ] (اِخ ) زبالة. نام  موضعی  است .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حزن  کلب . [ ح َ ] (اِخ ) یکی  از حزون  ثلاثه ٔ معروف  بلاد عرب  است  از آن  بنی قضاعة. (معجم  البلدان ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بیت  حزن . [ ب َ / ب ِ ت ِ ح َ زَ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) بیت الاحزان  : صفیر بلبل  شوریده  و نفیر هزاربرای  وصل  گل  آمد برون  ز بیت  حزن . حافظ....
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حزن انگیز. [ ح ُ اَ ] (نف  مرکب ) که  حزن  آرد. آنچه  احساس  اندوه  برانگیزاند.