حسان
نویسه گردانی:
ḤSAN
حسان . [ ح َس ْ سا ] (اِخ ) ابن غدیر. مجمعبن یعقوب گوید: او را دریافتم و او پیر بود. و او داستان عشق خود را به دختری برایم نقل کرد؛ که در جوانی او را دیدم و عاشق او گردیدم و خواستگاری کردم و موفق نشدم و از او دور شدم . و در پیری وقتی که در ناحیتی میگشتم ، پیرزنی را دیدم که احوال من همی جست ، و چون تحقیق کردم همان دختر بود که در جوانی دیده بودم . پس شعری در حق او سروده که چنین آغازد:
قالت اسامة یوم برقة واسط
یا ابن الغدیر لقد جعلت نفیر.
(البیان و التبیین جاحظ و حاشیه ٔ آن ج 2 ص 85 و ص 153).
واژه های همانند
۸۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
حسان عجم . [ ح َس ْ سا ن ِ ع َ ج َ ] (اِخ ) لقب خاقانی است . رجوع به حسان العجم شود.
حسان عطار. [ ح َس ْ سا ن ِ ع َطْ ط ] (اِخ ) یکی از داعیان به نفع بنی عباس که در سال 100 هَ . ق . به اتفاق عکرمه ٔ جراح و دیگران به دستور م...
حسان کلبی . [ ح َس ْ سا ن ِ ک َ ] (اِخ ) رجوع به حسان بن مالک بن بجدل شود.
حسان کندی . [ ح َس ْ سا ن ِ ک ِ ] (اِخ ) رجوع به حسان بن عبداﷲبن سهل شود.
حسان نبطی . [ ح َس ْ سا ن ِ ن َ ب َ ] (اِخ ) یکی از کتّاب ومحاسبان دیوان عراق است که ذمی بود و با محمد منتشربن اخی مسروق کار میکرد، پس هش...
حسان تبعی . [ ح َس ْ سا ن ِ ت ُب ْ ب َ ] (اِخ ) رجوع به حسان بن اسعد حمیری و حسان بن عمرو شود.
حسان ضبعی . [ ح َس ْ سان ِ ض َ ب ُ ] (اِخ ) رجوع به حسان بن عبدالرحمان شود.
حسان ثابت . [ ح َس ْ سا ن ِ ب ِ ] (اِخ ) رجوع به حسان بن ثابت شود.
حسان حجری . [ ح َس ْ سا ن ِ ح َ ] (اِخ ) رجوع به حسان بن اسد حجری شود.
حسان العجم . [ ح َس ْ سا نُل ْ ع َ ج َ ](اِخ ) لقبی است که به خاقانی شَروانی میدهند. گویندبه علت اینکه در مدیحه ٔ حضرت رسول (ص ) مانند حسان ...