حسان
نویسه گردانی:
ḤSAN
حسان . [ ح َس ْ سا ] (اِخ ) ابن قیس بن عبداﷲ جعدی عامری . شاعر صحابی کهن سال بود. در جاهلیت شهرت بسزا یافت . گویند سی سال آغاز عمرش شعر نمیگفت و ناگهان آن نبوغ در وی ظاهر گشت ، او پیش از اسلام بت پرستی را نکوهش کرده و از می گساری نهی میکرد و نزد پیغمبر آمده و صفین را با علی دریافته است و پس از وی ساکن کوفه بود و معاویه وی را با یکی از حکام خود به اصفهان گسیل داشت و وی همانجا در حالی که بیش از صد سال عمر داشت در سال پنجاهم هجرت درگذشت . (الاصابه ج 3 ص 538) (اغانی ج 4 ص 126، 139) (اعلام زرکلی ج 1 ص 219).
واژه های همانند
۸۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
حسان حمیری . [ ح َس ْ سا ن ِ ح ِ ی َ ] (اِخ ) رجوع به حسان بن اسعد و حسان بن کریب شود.
حسان رعینی . [ ح َس ْ سا ن ِ رَ ] (اِخ ) رجوع به حسان بن کریب شود.
حسان زیادی .[ ح َس ْ سا ن ِ ] (اِخ ) رجوع به ابوحسان زیادی شود.
حسان تغلبی . [ ح َس ْ سا ن ِ ت َ ل َ ] (اِخ ) رجوع به حسان بن یسار شود.
حسان بن ثابت . [ حَس ْ سا ن ِ ن ِ ب ِ ] (اِخ ) ابن المنذربن حرام بن عمروبن زیدبن مناةبن عدی بن عمروبن مالک بن النجار الانصاری الخزرجی ثم ال...
حسان طبرستانی . [ ح َس ْ سا ن ِ طَ ب َ رِ ] (اِخ ) پادشاه طبرستان بود. مستوفی گوید: در سنه ٔ ست و سبعین و مائه یحیی بن عبداﷲ علوی برادر محمد ...
ابن ابی حسان وراق . [ اِ ن ُ اَ ح َس ْ سا ن ِ وَرْ را ] (اِخ ) او کتابت مصحف نیز میکرده است در نیمه ٔ اول قرن چهارم هجری . (ابن الندیم ).
حصان . [ ح ِ ] (ع اِ) اسب نر و نجیب که تخم آن عزیز دارند. (منتهی الارب ). اسب نر. نریان . کریم . اسب نر و نیکو که نسل آن نگاهداشته شود. (...
حصان . [ ح ُ ] (ع ص ، اِ) امراءة حصان ؛ زن پارسا یا شوهردار. زن نیکوکار و عفیفه . بشوی . متزوجه . مستوره . حاصن . حاصنة. ج ، حصانات ، حصن . || در...
حصان . [ ح َ ] (اِخ ) نام موضعی در رمل میان دو جبل طی . (معجم البلدان ).