گفتگو درباره واژه گزارش تخلف حسان نویسه گردانی: ḤSAN حسان . [ ح َس ْ سا ] (اِخ ) ابن یسار تغلبی شاعر عرب . مرزبانی از زبیر از ابوسلمة از ضحاک حزامی آرد که : اغزل ابیات عرب شعر حسان تغلبی است که چنین آغاز می شود:اجدک ان دارالرباب تباعدت او انبت جل ان قلبک طائر.(الموشح ص 154). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۸۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه واژه معنی حسان حسان . [ حَس ْ سا ] (ع ص ) بسیار نیکو. بسیار خوب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (شرفنامه ). نیکوروی . (مهذب الاسماء). حسان حسان . [ ح ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حِسین و حَسَن و حَسناء و حَسَنَة. خوبان . نیکوان . (منتهی الارب ). حسان حسان . [ حُس ْ سا ] (ع ص ) نعت مذکر از حسن . مانند حُسان و حَسَن و حاسِن و حَسین ج ، حسانون . حسان حسان . [ ح ُ ] (ع ص ) نعت مذکر از حسن . حسان حسان . [ حَس ْ سا ] (اِخ ) (قریه ٔ...) قریه ای نزدیک هرات . (حبیب السیر ج 2 ص 397 س 19). حسان حسان .[ حَس ْ سا ] (اِخ ) قریه ای است میان واسط و دیر عاقول و آن را قرنا ام حسان نیز گویند. (معجم البلدان ). حسان حسان . [ حَس ْ سا ] (اِخ ) دهی است نزدیک مکه و آنرا ارض حسان نیز نامند. حسان حسان . [ حَس ْ سا ] (اِخ ) ابن ابراهیم مکنی به ابی هشام ، قاضی کرمان . محدث است . حسان حسان . [ حَس ْ سا ] (اِخ ) ابن ابی حسان العبدی . صحابیست . (قاموس الاعلام ترکی ). حسان حسان . [ حَس ْ سا ] (اِخ ) ابن ابی ساسان . مکنی به ابی عبداﷲ محدث است . تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۹ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود