حسم
نویسه گردانی:
ḤSM
حسم . [ ح َ ] (ع مص ) بریدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان عادل ). قطع. || گسستن . بگسلیدن .
- حسم عرق ؛ بریدن رگ به آهن داغ تا خون بند شود. (منتهی الارب ).
- حسم کسی از چیزی ؛ بازداشتن از آن .
- حسم ماده ٔ خلاف ؛ فصل مابه الاختلاف : این آیت فرستاد برای حسم ماده ٔ تعجب ایشان .(تفسیر ابوالفتوح رازی ). چون ناصرالدین از ایشان خبر یافت ، امیر سیف الدوله نیشابور نگذاشت و بکفایت کارو حسم ماده ٔ ایشان متکفل شد و بر پی ایشان برفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- حسم مرض ؛ بریدن بیماری را بدوا. بیخ برکردن .
|| پیوسته داغ کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). داغ کردن . (ترجمان عادل ). || بریدن و بازایستادن خون و جز آن . بند آمدن .
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
هثم .[ هََ ] (ع مص ) کوفتن چیزی را چنانکه ساییده شود. (منتهی الارب ): هثم چیزی ؛ کوفتن آن را تا نرم و ساییده گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب ...
هثم . [ هَُ ث ُ ] (ع اِ) ریگ توده ٔ فروریخته . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة).