حسم
نویسه گردانی:
ḤSM
حسم . [ ح َ ] (ع مص ) بریدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان عادل ). قطع. || گسستن . بگسلیدن .
- حسم عرق ؛ بریدن رگ به آهن داغ تا خون بند شود. (منتهی الارب ).
- حسم کسی از چیزی ؛ بازداشتن از آن .
- حسم ماده ٔ خلاف ؛ فصل مابه الاختلاف : این آیت فرستاد برای حسم ماده ٔ تعجب ایشان .(تفسیر ابوالفتوح رازی ). چون ناصرالدین از ایشان خبر یافت ، امیر سیف الدوله نیشابور نگذاشت و بکفایت کارو حسم ماده ٔ ایشان متکفل شد و بر پی ایشان برفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- حسم مرض ؛ بریدن بیماری را بدوا. بیخ برکردن .
|| پیوسته داغ کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). داغ کردن . (ترجمان عادل ). || بریدن و بازایستادن خون و جز آن . بند آمدن .
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
حسم . [ ح َ س ِ ] (ع ص ) پیوسته . || بداختر. ج ، حسوم . (مهذب الاسماء).
حسم . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) نام موضعی است . نام جائی در شعر نابغة.
حسم . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) نام موضعی است . (معجم البلدان ).
حسم . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن حارث بن اسامةبن لوی . از اجداد کابس بن ربیعه است که در زمان معاویه میزیست و شبیه پیغمبر بود. (تاج ال...
حصم . [ ح َ ] (ع مص ) جق . (تاج المصادر بیهقی ). تیز دادن یا خاص است به اسپ .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شکستن .
هسم . [ هََ] (ع مص ) شکستن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هسم . [ هَُ س ُ ] (ع ص ، اِ) داغ کنندگان . (منتهی الارب ). لغتی است در حُسُم . (اقرب الموارد). رجوع به حسم شود.
حثم . [ ح َ ] (ع مص ) دادن . || نرم و رام کردن . || دلک . (از منتهی الارب ).
هصم . [ هََ ] (ع مص ) شکستن چیزی را. (منتهی الارب ). شکستن . (مصادراللغة زوزنی ) (از اقرب الموارد).
هصم . [ هَُ ص َ ] (ع اِ) شیر قوی توانا. (منتهی الارب ). شیر را گویند برای شدت و صولت او. (اقرب الموارد).