اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حسن

نویسه گردانی: ḤSN
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابی بکر سکاکینی . پدرش فاضل و شیعی بی غلو بود و خودش در رفض غلو کردو قاضی شرف الدین او را به جرم سب شیخین تکفیر کرد وبه حکم این قاضی در سوق الخیل گردن حسن را زدند (11 جمادی اول سال 744 هَ . ق .). (دررالکامنة ج 2 ص 34).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱,۷۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۶ ثانیه
حسن قطان . [ ح َ س َ ن ِ ق َطْ طا ] (اِخ ) ابن محمدبن ابراهیم بن احمد مکنی به ابوعلی عین الزمان مروزی بخاری . پزشک و منجم و لغوی بود (465...
حسن قبشی . [ ح َ س َن ِ ق ُ ] (اِخ ) ابن محمدبن مفرج بن حمادبن حسین معافری قرطبی (348 - 431 هَ . ق .). او راست : «الاحتفال فی الرجال ». (هدیة...
حسن فروشی . [ ح ُ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل حسن فروش : حسن فروشی گلم نیست تحمل ای صبادست زدم به خون دل بهر خدا نگار کو.حافظ.
حسن فهمی . [ ح َ س َ ف َ ] (اِخ ) اسماعیل مدرس مدرسه ٔ «محاسبة و تجارت » در قاهره و مدرس هنرهای زیبا در بولاق بود. او راست : «حسابات العمولة و...
حسن فهمی . [ ح َ س َ ف َ ] (اِخ ) آلاشهر شیخ الاسلام رومی . درگذشته ٔ 1298 هَ . ق . او راست : الاحکام المرعیة و جز آن که در هدیة العارفین ج 1 ص ...
حسن فهمی . [ ح َ س َ ف َ ] (اِخ ) (افندی ) امین . او راست : کتاب الهندسة چ مصر. (معجم المطبوعات ).
حسن فیضی . [ ح َ س َ ف َ ] (اِخ ) رجوع به حسن سیم کش زاده شود.
حسن فرنگ . [ ح ُ ن ِ ف َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از حسن سفیدچهرگان است ، چنانکه فرنگیان را میباشد : ز بس داغندگلهای چمن از آب و...
حسن قاضی . [ ح َ س َ ] (اِخ ) رجوع به حسن اختیارالدین شود.
حسن رشید. [ ح َ س َ ن ِ رَ ] (اِخ ) ابن احمد رشدی قسطنطینی رومی حنفی ، ملقب به رشید قاضی بود و در 1156 هَ . ق . درگذشت . دیوان شعر ترکی دارد...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.