حشر. [ ح َ ] (ع  ص ، اِ) گوش  لطیف  و باریک . (واحد و تثنیه  و جمع در آن  یکسان  است ). (آنندراج ).  ||  پر لطیف  که  بر تیر نهند.  ||  سنان  حشر؛ سنان  باریک . سنانی  باریک . (مهذب  الاسماء).  ||  سهم  حشر؛ تیر باریک .  ||  قیامت . رستاخیز. رستخیز. یوم الحشر. یوم النشور. روز قیامت  
: اگر از من  تو بد نداری  باز
نکنی  بی نیاز روز نیاز
نه  مرا جای  زیر سایه ٔ تو
نه  ز آتش دهی  بحشر جواز
زستن  و مردنت  یکیست  مرا
غلبکن  در چه باز یا چه  فراز. 
ابوشکور بلخی .
خدایا ببخشا گناه  ورا 
 ۞ بیفزای  در حشر جاه  ورا. 
فردوسی .
بروی  سائل  از آنگونه  شادمانه  شوی 
که  روز حشر بهشتی  بروی  حورالعین . 
فرخی .
بنام  و کنیتت  آراسته  باد
ستایشگاه  شعر و خطبه  تا حشر. 
عنصری .
گویند روی  بدکنشان  پیش  و پس  بود
در حشر این  سخن  به  نبی  در بنا شده ست . 
ناصرخسرو (دیوان  تصحیح  تقوی  ص 53).
بر امید آنکه  یابم روز حشر
بر صراط از آتش  دوزخ  نجات . 
ناصرخسرو.
گر تو نگهدار دین  و طاعتی  امروز
ایزد باشد ترا به  حشر نگهدار. 
ناصرخسرو.
گر بهشتی  تشنه  باشد روز حشر
او بهشتی  نیست  بل  خود کافر است . 
ناصرخسرو.
حلال  و خوش  خورو طاعت  کن  و دروغ  مگوی 
بر این  سه  کار بری  روز حشر گوی  عمل . 
ناصرخسرو.
بر تخت  ملک  بادی  تا حشر تاجدار
کامروز در زمانه  چو تو تاجدار نیست . 
مسعودسعد.
تا به  حشر ای  دل  ار ثنا گفتی 
همه  گفتی  چو مصطفی  گفتی . 
سنائی .
در جهانی  دهان  ز خنده  ببند
چون  برستی  ز حول  حشر بخند. 
سنائی .
آخر ایران  که  از او بودی  فردوس  برشک 
وقف  خواهد بد تا حشربدین  شوم  حشر. 
انوری .
از عنصری  بماند و زامثال  عنصری 
تا روز حشر سیرت  محمود مشتهر. 
خواجه  رشیدالدین .
شمس  و قمر در زمین  حشر نتابد
نور نتابد مگر جمال  محمد. 
سعدی .
-  
امثال : 
این قافله  تا به  حشر لنگ  است  .
-  
روز حشر ؛ روز قیامت  
: با تن  خود حساب  خویش  بکن 
گرمقری  به  روز حشر و حساب . 
ناصرخسرو.
آنروز که  روز حشر باشد
دیوان  حساب  و عرض  منشور. 
سعدی  (طیبات ).
تهانوی  آرد: در اصطلاح  عرفا با دو لفظ بعث  و معاد مترادف  باشند، چنانچه  در پاره ای  از حواشی  شرح  عقاید دیده  شده . و بر حسب  ظاهر به  اشتراک  لفظی  بر جسمانی  و روحانی  اطلاق  شود. جسمانی  آن  است  که  برمی انگیزاند خدا بدن  مردگان  از گورها. و روحانی  عبارتست  از بازگشت  روانها. در حشر علما را اختلافاتیست : یکی  آنکه  گویند: مراد از حشر ایجاد بعد از فناء است ، یعنی  خدای  بعد از معدوم  ساختن  اجزاء اصلیه ٔ بدن  ثانیاً آن  اجزاء را بازگشت  دهد یا آنکه  بعد از تفرقه ٔ اجزاء را از یکدیگر و فنا ساختن  آنها، دوباره  آن  اجزاءرا نزد یکدیگر جمع کرده  و همه  را با یکدیگر مخلوط ساخته  و ترکیب  آنها را بصورت  اصلی  بازگرداند. و بر این  قول  ظاهر این  آیه  گواهی  دهد: اذا مزقتم  کل  ممزق  انکم  لفی  خلق  جدید. (قرآن  
7/34). و حقیقت  امر آن  است  که  این  موضوع  ثابت  نشده  و جزم  بر صحت  این  عقیده  نفیاًیا اثباتاً نکرده اند. این  قول  البته  بنابر رای  کسانیست  که  به  حشر اجساد و ارواح  معتقد میباشند. اما منکرین  حشر اجساد میگویند: معاد روحانی  عبارتست  از جدائی  نفس  از بدن  و پیوستگی  نفوس  به  عالم  عقلی  یعنی  عالم مجردات . و سعادت  و شقاوت  نفوس  در آن  عالم  بسته  به  فضائل  و رذائل  نفسانیه  باشد. و در پاره ای  از حواشی  شرح  هدایةالحکمة گوید: معاد روحانی  عبارتست  از احوال  نفس  در نیکبختی  و بدبختی  و آن  را آخرت  نیز گویند. بهرحال  گفتار دانشمندان  و عقاید آنان  در مسئله  معاد ازپنج  رای  و عقیدت  خارج  نباشند: اول : ثبوت  معاد جسمانی  تنها است  و آن  قول  متکلمینی  است  که  نفس  ناطقه  را نفی  کرده اند. دوم : ثبوت  معاد روحانی  است  و بس  و آن  قول  فلاسفه ٔ الهیون  باشد. سوم : ثبوت  هر دو معاد است  با هم  و آن  قول  جمعی  بسیار از محققین  مانند حلیمی ، غزالی ، راغب ، ابوزید دیوسی ، و معمر از قدماء معتزله  و جمهور متأخرین  امامیه  و بیشتر از ارباب  تصوف  است . این جماعت  گویند: انسان  در حقیقت  عبارت  از نفس  ناطقه  باشد، و اوست  که  مکلف  و مطیع و گنهکار و مثاب  و معاقب  است  و روان  بعد از فنای  بدن  باقی  خواهد بود. چون  خدااراده ٔ حشر خلایق  کند برای  هر روانی  کالبد مخصوص  باورا بیافریند. و در آن  بدن  چنانچه  در این  جهان  تصرفاتی  داشت  هر تصرف  را که  اراده  نماید بجای  آرد. و این  عمل  را نتوان  تناسخ  نامید. چه  این  امر بازگشت  روح  است  به  سوی  اجزاء اصلی  از بدن  هرچند که  بدن  اولیه  نیست ، چنانچه  از قرآن  مستفاد میشود که : «کلما نضجت  جلودهم  بدلناهم  جلوداً غیرها. (قرآن  
56/4). و او لیس  الذی خلق  السموات  و الارض  بقادر علی  ان  یخلق  مثلهم  بلی ...(قرآن  
81/36). چهارم : عدم  ثبوت  هر دو معاد. و این  گفتار فلاسفه ٔ طبیعیونست . پنجم : توقف  در این  اقسام  چنانکه  جالینوس  گفته  هنوز مرا روشن  نشده  است  که  نفس  آیامزاجست  و پس  از مرگ ، فنای  صرف  میشود و بازگشت  آن  محالست  یا اینکه  روان  گوهری  است  جاویدان  و بعد از فسادبدن  باقی  است ، و ممکن  است  بازگشتی  صورت  تحقق  یابد. کذا فی  شرح  مواقف  و تهذیب  الکلام . (کشاف  اصطلاحات  الفنون ).