حصاء
نویسه گردانی:
ḤṢAʼ
حصاء. [ ح َ ص ص ْ صا ] (اِخ ) نام اسبی مر سراقةبن مرداس و حزن بن مرادس بوده است .
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
حصاء. [ ح َ ] (ع اِ) سنگریزه ها. سنگ ریزه . (دهار) (منتهی الارب ). شن . یکی آن حصاة است . و در تداول شعرای فارسی زبان همزه ٔ آخرش افتاده است ...
حصاء. [ ح َص ْ صا] (ع ص ، اِ) زن موی رفته از سر. زن دغ سر. (آنندراج ).مؤنث احص ؛ بی موی . (معجم البلدان ). || سال تنگ . (مهذب الاسماء). سال...
حصاء. [ ح َ ص ْ صا ] (اِخ )زمینی از آن بنی عبداشربن ابی بکر. (معجم البلدان ).
حساء. [ ح َ ] (ع اِ) شوربا. حسا. رجوع به حسا شود.
حساء. [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حِسی . ثعلب گوید: حساء آب اندک است . (معجم البلدان ).
حساء. [ ح ِ ] (اِخ ) حسا. آبهائی است مر بنی فزرة را که میان زبده و نخل واقع است و آنجای را «ذوحساء» خوانند. (معجم البلدان ). و رجوع به عیون...
حصا. [ ح َص صا ] (اِخ ) نام چند کوه از آن بنی ابی بکربن کلاب . وبعضی گفته اند: نام بزرگترین آب قبیله ٔ مزبور است .
حصا. [ ح َ ] (ع اِ) حصاء.سنگ ریزه ها. و آن جمع حصاة است . رجوع به حصاء شود. ودر تداول فارسی زبانان همزه ٔ آخرش افتد : وینکه بجوی اندر از عکس ...
حثا. [ ح ِ ] (اِخ ) موضعی به شام در گفته ٔ عدی بن رقاع :یا من رای برقاً ارقت بضوئه امسی تلالاً فی حوارکه العلی فاصاب أیمنه المزاهر کلهاو ...
حسا. [ ح َ ] (ع اِ) حساء. طعام معروف . (معجم البلدان ). آشامیدنی . حریرة. شوربا که بیاشامند. آنکه بیاشامند. حسواء. (مهذب الاسماء). حریره ای که ...