گفتگو درباره واژه گزارش تخلف حصان نویسه گردانی: ḤṢAN حصان . [ ح ُ ] (ع ص ، اِ) امراءة حصان ؛ زن پارسا یا شوهردار. زن نیکوکار و عفیفه . بشوی . متزوجه . مستوره . حاصن . حاصنة. ج ، حصانات ، حصن . || دره . یک دانه مروارید : بحصن حصین اندرم ار ز دست که بینند حصن حصینم حصان .مسعودسعد. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۸۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه واژه معنی حسان حسان . [ حَس ْ سا ] (اِخ ) ابن تبع. نام یکی از ملوک یمن است . رجوع به حسان بن اسعد و تاریخ اسلام ص 29 و مجمل التواریخ والقصص صص 162-168 و ... حسان حسان . [ ح َس ْ سا ] (اِخ ) ابن جابر. یا ابن ابی جابر السلمی ، صحابیست . او درک غزوه ٔ بدرکرده و ناقل بعض احادیث است . (قاموس الاعلام ترکی ). حسان حسان . [ ح َس ْ سا ] (اِخ ) ابن جهید. چنین نامی در اسناد باقی مانده ٔ از حکومت اعراب در اندلس دیده میشود. رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 372 ش... حسان حسان . [ ح َس ْ سا ] (اِخ ) ابن حریث العدوی . یا العبدری . محدث است . رجوع به ابوالسوار حسان شود. حسان حسان . [ ح َس ْ سا] (اِخ ) ابن حسان شاعر عرب . او راست : قصیده ٔ میمی که در ستایش برمکیان سروده است و آغاز آن چنین است :من مبلغ یحیی و دون... حسان حسان . [ ح َس ْ سا ] (اِخ ) ابن خوط ذهلی بکری . از اعیان قبیله ٔ خویش بود و با جماعتی از کسان خود نزد رسول خدا آمده مسلمانی پذیرفت و در جنگ ... حسان حسان . [ ح َس ْ سا ] (اِخ ) ابن داعی یکی از امیران سپاه نصربن حسن فیروزان است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ خطی صادق انصاری کتابخانه ٔ لغ... حسان حسان . [ ح َس ْ سا ] (اِخ ) ابن زید، مکنی به أبوغصن . محدث است . حسان حسان . [ ح َس ْ سا ] (اِخ ) ابن دحداح یا ابن دحداحة از مشرکان قریش در مکه بود. زن وی أمیمه بنت بشر انصاری از مکه گریخت و به مدینه آمده... حسان حسان . [ ح َس ْ سا ] (اِخ ) ابن سعید یکی از اعیان زمان الب ارسلان که به صفت سخا و بذل متصف بوده و به سال 463 هَ . ق . درگذشته است و او ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۹ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود