اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حصان

نویسه گردانی: ḤṢAN
حصان . [ح َ / ح ِ ] (اِخ ) نام کوهی از برقه از اعراض مدینه . و گویند نام کوهی خرد است بدانجا. (معجم البلدان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
حسان . [ ح َس ْ سا ] (اِخ ) اندلسی . رجوع به حسان بن مالک شود.
ام حسان . [ اُم ْ م ِ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) حیوان کوچکی است به اندازه کف دست . (از المرصع).
ام حسان . [ اُم ْ م ِ ح ِ ] (اِخ ) یکی از زنان مشهور بزهدو تقوی و با سفیان ثوری صحبت داشته است . رجوع به صفة الصفوة ج 3 ص 115 و قاموس اعلام ...
حسان بک . [ ح َس ْ سا ب َ ] (اِخ ) محمد. از شاعران متأخر عثمانی و پسر رجائی زاده سلیمان هادی افندی است . وفات او1152 هَ . ق . بود. (قاموس الاع...
ارض حسان . [ اَ ض ُ ح َس ْ سا ](اِخ ) دهی است نزدیک مکه و آن را حسان نیز گویند.
حسان عجم . [ ح َس ْ سا ن ِ ع َ ج َ ] (اِخ ) لقب خاقانی است . رجوع به حسان العجم شود.
حسان عطار. [ ح َس ْ سا ن ِ ع َطْ ط ] (اِخ ) یکی از داعیان به نفع بنی عباس که در سال 100 هَ . ق . به اتفاق عکرمه ٔ جراح و دیگران به دستور م...
حسان کلبی . [ ح َس ْ سا ن ِ ک َ ] (اِخ ) رجوع به حسان بن مالک بن بجدل شود.
حسان کندی . [ ح َس ْ سا ن ِ ک ِ ] (اِخ ) رجوع به حسان بن عبداﷲبن سهل شود.
حسان نبطی . [ ح َس ْ سا ن ِ ن َ ب َ ] (اِخ ) یکی از کتّاب ومحاسبان دیوان عراق است که ذمی بود و با محمد منتشربن اخی مسروق کار میکرد، پس هش...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۹ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.