اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حلی

نویسه گردانی: ḤLY
حلی . [ ح ُ ] (اِ) حُلی ّ. (غیاث ) :
غم مرد را غذاست چو فارغ شد از جهان
خون تیغ را حلی است چو بیرون شد از نیام .

خاقانی .


بگهرهای تر از لعل لبت
بحلیهای زر از سیم تنت .

خاقانی .


شب چون حلی ستاره در هم پیوست
ماهم چو ستارگان حلیها بربست
با بانگ حلی چو در برم آمد مست
از طالع من حلیش حالی بگسست .

خاقانی .


- حلی آب ؛ آن نقوش را گویند که از وزیدن باد بر آب پدید آید.
- حلی بند ؛ یعنی آراینده ٔ زمین بسبزه و آفریننده ٔ مروارید از قطره ٔ آب . (شرفنامه ٔ منیری ) :
لعل طراز کمر آفتاب
حله گر خاک و حلی بند آب .

نظامی .


- حلی دار ؛ زیوردار. پیرایه دار :
همه دل گوهر و رخ کرده حلی دار چو تیغ
تن خشن پوش چو سوهان بخراسان یابم .

خاقانی .


- حلی وار ؛ مانند حلی . زیورگونه :
چند تهدید سر تیغ دهی کاش بدی
دست در گردن تیغ تو حلی وار مرا.

خاقانی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
هلی . [ هَُ ل ْ لا ] (ع اِ) ریش و زخم که بعد از اندوه رسد. (منتهی الارب ).
هلی .[ هَُ ل َی ی ] (ع اِ مصغر) مصغر هل . (منتهی الارب ).
هلی [ه َ ] (اِ) در زبان تبری (مازنی) به معنای آلوچه می باشد.
هلی تتی [ هَ ، تِ ] (اِ) در زبان مازنی (تبری) به معنای شکوفه درخت آلوچه می باشد.
هلی کتی . [ هََ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان آمل که 105 تن سکنه دارد. آب آن از شهرود هراز و چشمه ها و محصول عمده اش برنج و ...
حمل و نقل اجناس و اشخاص به وسیله بالگرد.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
هلی چال . [ هََ ] (اِخ ) دهی است ازبخش مرکزی شهرستان آمل که 225 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله ، لبنیات ، عسل و کاردست...
هلی کتنی [ هَ ، کِ ، تِ ] در زبان تبری (مازنی) به نوعی میان وعده یا دسر غذایی گفته می شود که با کوبیدن آلوچه به همراه خیار و نعنا و نمک و آبغوره تهیه ...
هلی کپ تر. [هَِ ک ُ ت ِ ] (فرانسوی ، اِ) رجوع به هلیکوپتر شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.