حم
نویسه گردانی:
ḤM
حم . [ ح َم م ] (ع مص )گرم کردن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || تافتن تنور را به آتش . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آب کردن . (اقرب الموارد):حم شحمه ؛ گداختن پیه را. (منتهی الارب ). || مقدر کردن خداوند. (اقرب الموارد). قضا کردن و حکم نمودن خداوند. || قضا کرده شدن . (منتهی الارب ). || حم ارتحال بعیر؛ شتابانیدن شتر را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حم امر؛ در اندوه انداختن کار کسی را. (از منتهی الارب )(اقرب الموارد). || تب کردن . و این بطور مجهول استعمال شود یا گفته شود: حَمَّت ُ حمی . (منتهی الارب ). || قصد کردن . (منتهی الارب ). || (ع اِ) دنبه و پیه گداخته یا بقیه ٔ پیه گداخته . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). حمة یکی آن . (از منتهی الارب ). || قصد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ماله حم و لاسم و بضم هر دو نیز آید، یعنی نیست او را خیر که مردم قصد وی کنند یا نه اندک دارد و نه بسیار. (از منتهی الارب ). مالی عنه حم و لا رم ،بفتح و بضم ؛ نیست مرا از آن چاره ای . || ج ِ حَمّاء. دبرها. (منتهی الارب ). رجوع به حماء شود.
واژه های همانند
۳۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
هم بستری . [ هََ ب ِ ت َ ] (حامص مرکب ) مصاحبت . همخوابی . هم آغوشی . (یادداشت مؤلف ). || جماع . نزدیکی کردن . درآمیختن .
هم پاچگی . [ هََ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) هم ریشی . باجناغ بودن . نسبت دو تن که زنهایشان با هم خواهر باشند. رجوع به هم ریش و باجناغ شود.
هم پالکی . [ هََ ل َ ] (ص مرکب ) دو تن که دارای افکار و اندیشه های مشابه اند و یک شیوه زندگی کنند. جور. مناسب .
هم پرواز. [ هََ پ َرْ ] (ص مرکب ) دو پرنده که همراه پرواز کنند : گهی با دام و دد دمساز گشتی گهی با باز هم پرواز گشتی .نظامی .
هم پنجگی . [ هََ پ َ ج َ / ج ِ ] (حامص مرکب )هم پنجه شدن . پنجه درافکندن . نبرد کردن : به هم پنجگی پیل را بشکنم شه پیلتن بلکه پیل افکنم .نظا...
هم آوازی . [ هََ ] (حامص مرکب ) هم آواز شدن یا بودن . هم صدا شدن . || برابری . هم سنگی : برون ز حکمت و انواع آن که در هر باب تو را رسد که ک...
هم اتفاق . [ هََ اِت ْ ت ِ ] (ص مرکب ) متفق . هم عهد. هم پیمان . (یادداشت مؤلف ) : پرویز هم از پدر بگریخت و به آذربایجان رفت و با مرزبانان آ...
هم آهنگی . [ هََ هََ ] (حامص مرکب ) هم قصدی . همراهی . موافقت . (یادداشت مؤلف ) : در آن پرده که شیرین ساختی سازهم آهنگیش کردی شه به آواز. ...
هم آغوشی . [ هََ ] (حامص مرکب ) همخوابی .هم آغوش شدن . اعتناق . معانقه . (یادداشتهای مؤلف ).
هم آشیان . [ هََ ] (ص مرکب ) دو مرغ یا حیوان که در یک آشیان زیست کنند، و به کنایه دو یار همنشین و همخانه را گویند : باز سپید با مگس سگ هم...