حم
نویسه گردانی:
ḤM
حم . [ ح َم م ] (ع مص )گرم کردن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || تافتن تنور را به آتش . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آب کردن . (اقرب الموارد):حم شحمه ؛ گداختن پیه را. (منتهی الارب ). || مقدر کردن خداوند. (اقرب الموارد). قضا کردن و حکم نمودن خداوند. || قضا کرده شدن . (منتهی الارب ). || حم ارتحال بعیر؛ شتابانیدن شتر را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حم امر؛ در اندوه انداختن کار کسی را. (از منتهی الارب )(اقرب الموارد). || تب کردن . و این بطور مجهول استعمال شود یا گفته شود: حَمَّت ُ حمی . (منتهی الارب ). || قصد کردن . (منتهی الارب ). || (ع اِ) دنبه و پیه گداخته یا بقیه ٔ پیه گداخته . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). حمة یکی آن . (از منتهی الارب ). || قصد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ماله حم و لاسم و بضم هر دو نیز آید، یعنی نیست او را خیر که مردم قصد وی کنند یا نه اندک دارد و نه بسیار. (از منتهی الارب ). مالی عنه حم و لا رم ،بفتح و بضم ؛ نیست مرا از آن چاره ای . || ج ِ حَمّاء. دبرها. (منتهی الارب ). رجوع به حماء شود.
واژه های همانند
۳۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
هم پیوند. [ هََ پ َی ْ / پ ِی ْ وَ ] (ص مرکب ) قوم و خویش . عضو خانواده : نیست جز اشک کسش هم زانونیست جز سایه کسش هم پیوند.خاقانی .
هم جواری . [ هََ ج ِ / ج َ ] (حامص مرکب ) همسایگی یا هموطن بودن .- حسن هم جواری ؛ به صلح و صفا با هم زیستن . رجوع به هم جوار شود.
هم پیمان . [ هََ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) هم عهد. هم قسم . هم سوگند. دو تن که با یکدیگر بر سر کاری پیمان بندند و متفق شوند.
هم ترازو. [ هََ ت َ ] (ص مرکب ) هم وزن و برابر و مقابل و هم قوت . (از آنندراج ) : ندارد فعل من آن زوربازوکه با عدل تو باشد هم ترازو. نظامی .سی...
هم ترانه . [ هََ ت َ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) هم آواز. هم صدا : از نغمه ٔ آن دو هم ترانه مطرب شده کودکان خانه .نظامی .
هم بالین . [ هََ ] (ص مرکب ) دو تن که در کنار یکدیگر آرامند. همسر. جفت . || هر دو چیز که در کنار هم قرار گیرند : درخت ساده از دینار و از گوهر...
هم پیاله . [ هََ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) دو تن که با هم پیاله زنند. || دو یار موافق . ندیم . (یادداشت مؤلف ).
هم پیمانی . [ هََ پ َ / پ ِ ] (حامص مرکب ) هم پیمان شدن . بر سر کاری با یکدیگر عهد بستن .
هم پیالگی . [ هََ ل َ / ل ِ ] (حامص مرکب ) حریف شراب شدن . با هم پیاله نوشیدن . || در تداول یعنی نزدیکی و صمیمیت ، چنانکه دو دوست با یکدیگر ...
هم پهلویی . [هََ پ َ ] (حامص مرکب ) هم پهلو شدن . همراه رفتن . همراهی . گویا به معنی همراه شدن برای محافظت : چو بر بارگی کامرانیش دادبه هم پ...