حم
نویسه گردانی:
ḤM
حم . [ ح ُم م ] (ع اِ) بهین شتر. (منتهی الارب ). کریمه از شتران . (اقرب الموارد). ج ، حمائم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حم الشی ؛ معظم آن . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || حم الظهیرة؛ شدت گرمای نیم روزه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
هم عهد. [ هََ ع َ ] (ص مرکب )هم زمان . معاصر. هم عصر. (یادداشت مؤلف ). || هم پیمان . هم سوگند. هم قسم . (یادداشت مؤلف ) : با ملوک طوایف هم ا...
هم قسم . [ هََ ق َ س َ ] (ص مرکب ) هم سوگند. حلیف . هم عهد. هم پیمان . (یادداشت مؤلف ). دو تن که با یکدیگر بر سر کاری سوگند خورند.
هم قفس . [ هََ ق َ ف َ ] (ص مرکب ) مرغ که با مرغ دیگر در یک قفس باشد : نه عجب گر فرورود نفسش عندلیبی ، غراب هم قفسش . سعدی .سعدی نفس شمردن ...
هم قلم . [ هََ ق َ ل َ ] (ص مرکب ) شریک و انباز در کتابت . (آنندراج ) : دو هم جنس دیرینه ٔ هم قلم نباید فرستاد یک جا به هم .سعدی .تا به وصف چشم...
هم قول . [ هََق َ / قُو ] (ص مرکب ) هم مذهب و هم مشرب . (آنندراج ).
هم قوه . [ هََ ق ُوْ وَ / وِ ] (ص مرکب ) هم زور. برابر در نیرو. || برابر در استعداد و یادگیری : شاگردان کلاس ، هم قوه نیستند. (یادداشت مؤلف ).
هم طبع. [ هََ طَ ] (ص مرکب ) دارای طبیعت یکسان . دو یا چند کس (دو یا چند چیز) که سرشت همانند دارند : هرکه خواهد که هم طبع گروهی گردد صحبت ب...
هم عرض . [ هََ ع َ ] (ص مرکب ) دو چیز که دارای پهنای برابر باشند: دو پارچه ٔ هم عرض . || برابر. مساوی .
هم عصر. [ هََ ع َ ] (ص مرکب ) هم زمان . معاصر. که در یک زمان به سر برند.
هم عقد. [ هََ ع ِ ] (ص مرکب ) دو یا چند مهره که در یک گردن بند باشند : گذشتند و ما نیز هم بگذریم که چون مهره هم عقد یکدیگریم . نظامی (شرفنامه...