حم
نویسه گردانی:
ḤM
حم . [ حا میم ] (ع اِ) حامیم رمزی است که در ابتدای سوره های هفتگانه ٔ قرآن بکار رفته و در آن افتتاح به حم شده است . ذوات حامیم ، جمع است و نگویند حوامیم اما در بعض اشعار آمده و آن اسم اعظم الهی است . یا قسم و سوگند است یا حروف مقطعه ای از لفظ الرحمن است . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۳۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
هم آواز. [ هََ ] (ص مرکب ) هم آوا. دو چیز یا دو تن که با هم آواز خوانند و هم صدا شوند. (یادداشت مؤلف ). آنکه آواز او موافق آواز دیگری باشد. (ب...
هم آگوش . [ هََ ] (ص مرکب ) هم آغوش . نزدیک . همدم .- هم آگوش دل ؛ دوتن که دلشان به یکدیگر نزدیک است : زین دو هم آگوش دل آمد پدیدآن خلفی ...
هم آیین . [ هََ ] (ص مرکب )دو تن که یک آیین و یک کیش دارند. هم مذهب . هم روش .
هم پشتی . [ هََ پ ُ ] (حامص مرکب ) مدد و معونت و یکدیگر را یاری کردن : هم پشتی و یکدلی و موافقت میباید. (تاریخ بیهقی ). از هم پشتی دشمنان ا...
هم پرسش . [ هََ پ ُ س ِ ] (ص مرکب ) در حال پرسیدن و گفتگو با هم . هم سخن . همراه : به یک جای بودند خوش هردوان همه راه هم پرسش و هم عنان .اس...
هم پایه . [ هََ ی َ / ی ِ ](ص مرکب ) هم مرتبه و هم رتبه . (آنندراج ) : هم پایه ٔ آن سران نگردی الا به طریق نیک مردی .نظامی .
هم پاچه . [ هََ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) باجناغ . هم ریش . دومرد که زنهایشان خواهر باشند. رجوع به هم ریش شود.
هم بهره . [ هََ ب َ رَ / رِ ] (ص مرکب ) سهیم . دو تن که از چیزی بهره ٔ برابر دارند. (یادداشت مؤلف ).
هم بساط. [ هََ ب ِ /ب َ ] (ص مرکب ) همبازی در نرد یا شطرنج : مهره ٔ خواجه خانه گیر شده هم بساطش گروپذیر شده .نظامی .
هم بستر. [ هََ ب ِ ت َ ] (ص مرکب ) همخواب . (آنندراج ). ضجیع. مضاجع. (یادداشت مؤلف ). همسر. هم بالین : ملک پنداشت کآن هم بستر اوکنیزک شمع دارد...