حم
نویسه گردانی:
ḤM
حم . [ حا میم ] (ع اِ) حامیم رمزی است که در ابتدای سوره های هفتگانه ٔ قرآن بکار رفته و در آن افتتاح به حم شده است . ذوات حامیم ، جمع است و نگویند حوامیم اما در بعض اشعار آمده و آن اسم اعظم الهی است . یا قسم و سوگند است یا حروف مقطعه ای از لفظ الرحمن است . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۳۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
هم زبان . [ هََ زَ ] (ص مرکب ) دو کس که به یک زبان تکلم کنند. (آنندراج ) : جمله گشتستند بیزار و نفوراز صحبتم همزبان و همنشین و هم زمین و هم...
هم زدن . [ هََ زَ دَ ] (مص مرکب ) مخلوط کردن . مایعی را که از مواد مختلف باشد با آلتی در هم آمیختن ، چنانکه آش را با چمچه یا قاشق هم زنند. ...
هم دیهی . [ هََ ] (ص مرکب ) هم ده . رجوع به همده شود.
هم رفیق . [ هََ رَ] (ص مرکب ) در اصطلاح علم فتوت کسانی را گویند که منسوب به یک پدر یا یک جد باشند. رجوع به هم پدر شود.
هم رکاب . [ هََ رِ ] (ص مرکب ) دو تن که با هم سواری کنند وبه همراهی یکدیگر به راهی روند. همراه : معجز عنان کش سخن توست اگرچه دهربا هر فس...
هم زمان . [ هََ زَ ] (ص مرکب ) هم عصر. معاصر. (یادداشت مؤلف ).
هم زمین . [ هََ زَ ] (ص مرکب ) هم وطن . دو تن که در یک زمین یا در یک سرزمین زیست کنند : جملگی گشتند بیزار و نفور از صحبتم همزبان و همنشین و ...
هم زیست . [ هََ ] (ص مرکب ) همزی . دو تن که با هم زیست کنند. (یادداشت مؤلف ).
هم سفره . [ هََ س ُ رَ / رِ ] (ص مرکب )دو کس که با هم طعام خورند. (آنندراج ) : بود هم سفره ای در آن راهش نیک خواهی به طبع بدخواهش .نظامی .
هم ستیز. [ هََ س ِ ] (ص مرکب ) هم نبرد. هم سپر. هم آورد : دل و چشم بددل به راه گریزدلیران شده مرگ را هم ستیز. اسدی .شد آوازه بر درگه شاه تی...