 
        
            حوس 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḤWS 
    
							
    
								
        حوس . [ ح َ ] (ع  مص ) بسیار جُستن .  ||  گرد سرای  گشتن  بطلب  چیزی .  ||  پاسپر کردن . ||  دامن کشان  رفتن .  ||  نیکو پوست بازکردن  بترتیب . (منتهی  الارب ).  ||  آمیزش  و مخالطت  کردن  با کسی  و اهانت  کردن  او را: حاس  القوم حوساً؛ خالطهم  و وطئهم  و اهانهم . (اقرب  الموارد).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        هوس جفت . [ هََ وَ ج ُ ] (ص  مرکب ) آنکه  با هوس  جفت  و همراه  باشد. هوسناک . پرهوس  : پرستار تو شیرین  هوس جفت به  لفظ من  شهنشه  را چنین  گفت .نظام...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هوس ران . [ هََ وَ ] (نف  مرکب ) آنکه  در پی  هوس  باشد و بدنبال  هوس  برود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هوس باز. [ هََ وَ ] (نف  مرکب ) آنکه  در پی  هوس  رود. هواپرست . (آنندراج ). که  هوس  باختن خواهد :  هرزه گردی  بی نماز، هواپرست  هوس باز.(گلستان ). ض...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هوس بازی . [ هََ وَ ] (حامص  مرکب ) در پی  هوس  رفتن . هوس  باختن  : ببایدهوس  کردن  از سر به درکه  دور هوس بازی  آمد به  سر.سعدی .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ژان  هوس . (اِخ )  ۞  نام  یکی  از روحانیون  چک مولد هوزی نتز  ۞  (بوهم ). وی در باب  تعلیمات  ویکلیف   ۞  مبنی  بر اصلاح  مذهب  مسیح  و اعتراض  بر پا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هوس رانی . [ هََ وَ ] (حامص  مرکب ) دنبال  هوس  رفتن . کار هوس ران .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هوس گویی . [ هََ وَ ] (حامص  مرکب ) سفسطه .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هوس  شدن . [ هََ وَ ش ُ دَ ] (مص  مرکب ) به  هوس  آمدن . آرزو و خواهانی  یافتن  : طبع تو را تا هوس  نحو شدصورت  علم  از دل  ما محو شد.سعدی .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هوس کاری . [ هََ وَ ] (حامص  مرکب ) در پی  هوس  بودن  : هوس کاری  آن  فرهاد مسکین نشان  جوی  شیر و قصرشیرین .نظامی .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: ریژوکام rižo-kām (دری) ***فانکو آدینات 09163657861