 
        
            حوص 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḤWṢ 
    
							
    
								
        حوص . [ ح َ وَ ] (ع  اِمص ) تنگی  در دنباله ٔ چشم  یا در دنباله ٔ یک  چشم  و فعل آن  از باب  سمع است . (منتهی  الارب ).  ||  (مص ) تنگ  شدن  گوشه ٔ چشم  که  گویی  بهم  دوخته  شده  است . (اقرب  الموارد). تنگ  بودن  دنباله ٔ یک  چشم  و دو چشم . (ناظم  الاطباء). فهو احوص  و هی  حوصاء. (اقرب  الموارد).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۸ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        هوس . [ هََ ] (ع  مص ) نوعی  از رفتار که  بر زمین  تکیه کنان روند. (منتهی  الارب ).  ||  نرم  راندن . (تاج  المصادر).  ||  کوفتن . (منتهی  الارب ) (ده...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هوس . [ هََ وِ ] (ع  ص ) گشن  تیزشهوت . (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هوس . (اِخ ) ۞  ژان . از روحانیان  چک ، متولد 1368 و محروق  در 1415 م . رجوع  به  ژان  هوس  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هوس . [ هََ وَ ] (اِخ ) دهی  است  از بخش  فریمان  شهرستان  مشهد. دارای  390 تن  سکنه ، آب  آن  از قنات  و محصول  عمده اش  غله ، میوه  و چغندر است . (ا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                         این واژه در سنسکریت اَوَس avas می باشدو دارای شش معنی است: 1ـ لطف، مرحمت، عنایت. 2ـ پشتیبانی، حمایت. 3ـ برآورد، ارزیابی، تخمین. 4ـ شادی، خوشی، لذت، ک...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هووس . [ هََ ] (از ع ، اِ) هوس  : در قدح  کن  ز حلق  بط خونی همچو روی  تذرو و چشم  خروس رزم  بر بزم  اختیار مکن هست  ما را به  خود هزار هووس . ابن یمی...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حوث بوث . [ ح َ ث َ ب َ ث َ ] (ع  ص  مرکب ، از اتباع ) حَیث َبَیث َ. حَیث ِبَیث ِ. حاث ِباث ِ. حَوثاًبَوثاً. پریشان  و متفرق . گویند: ترکهم  حوث  الخ ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هوس کیش . [ هََ وَ ] (ص مرکب ) که  تبعیت  از خواست  دل  و خواهانی  گذرا دارد.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هوس گوی . [ هََ وَ ] (نف  مرکب )سوفسطایی . اهل  سفسطه . (یادداشت  مؤلف ) : شراب  حکمت  شرعی  خورید اندر حریم  دین که  محرومند ازاین  عشرت  هوس گویان ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هوس باز. [ هََ وَ ] (نف  مرکب ) آنکه  در پی  هوس  رود. هواپرست . (آنندراج ). که  هوس  باختن خواهد :  هرزه گردی  بی نماز، هواپرست  هوس باز.(گلستان ). ض...