اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حوض

نویسه گردانی: ḤWḌ
حوض . [ ح َ ] (ع اِ) آبدان . برکه . (منتهی الارب ). جایی که برای آب در زمین سازند. آبگیر. (یواقیت العلوم ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، حیاض ، احیاض . (منتهی الارب ) :
بدشت دگر بینمت آبگاه
بحوض دگر بینمت آبخور.

مسعودسعد.


حوض ز نیلوفر و چمن ز گل سرخ
کوه نشابور گشت و کان بدخشان .

عثمان مختاری .


خبر بردند شیرین را که فرهاد
به ماهی حوض بست و جوی بگشاد.

نظامی


|| حوض ظرف مدور برنجینی بود که در خیمه ٔ شهادت برپا و از برنج صیقلی ترتیب یافته بود و در میانه ٔ خیمه ٔ جماعت ومذبح قدری رو بطرف جنوب گذارده شده ، کهنه و خدمه هیکل قبل از آنکه در خدمت خود شروع نمایند دستهای خود را در آنجا شست و شو میدادند. (قاموس کتاب مقدس ).
- امثال :
حوض نساخته قورباغه پیدا شد .
- حوض الحمار؛ دشنام است یعنی شکسته سینه . (منتهی الارب ). مهزوم الصدر. (اقرب الموارد). || (مص ) گرد آوردن آب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
باغ هفت حوض . [ غ ِ هََ ح َ ] (اِخ ) باغی بوده است به طهران که میرزا حسین خان صدراصفهانی وزیر اعظم فتحعلیشاه در محلی که فعلا بازار گلوبندک...
چاله حوض باز. [ ل َ / ل ِ ح َ / حُو ] (نف مرکب ) کسی که در چاله حوض شنا میکند. آنکه شنا کردن میداند و میتواند در چاله حوض شناوری نماید. شناگر...
چاله حوض بازی . [ ل َ / ل ِ ح َ / حُو ] (حامص مرکب ) شناگری در چاله حوض . شنا کردن در حوض های بزرگ و خزینه های مخصوص اینکار. درون چاله حوض رف...
بازه حوض بالا. [ زَ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد که در 13 هزارگزی شمال باختر فریمان و 12 هزارگزی شمال ...
پی گدار چاه حوض . [ پ َ گ ُ ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. واقع در 18 هزارگزی شمال باختری بیرجند. دامنه معتدل ، ...
بازه حوض پایین . [ زَ ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد که در 54 هزارگزی شمال فریمان بر سر راه شوسه ٔ عمومی مشهد...
گرد پای حوض گشتن . [ گ ِ دِ ی ِ ح َ /حُو گ َ ت َ ] (مص مرکب ) گرد حوض گردیدن : از سر جوی عشوه آب ببندبیش از این گرد پای حوض مگرد. انوری .ت...
دریاچه ٔ حوض سلطان . [ دَرْ چ َ / چ ِ ی ِ ح َ/ حُو ض ِ س ُ ] (اِخ ) دریاچه ٔ قم . دریاچه ساوه . رجوع به دریاچه ٔ قم شود.
حوذ. [ ح َ ] (ع مص ) گردآوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). احاطه کردن . (اقرب الموارد). || سخت راندن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج...
حوز. [ ح َ ] (ع اِ) جای که گرداگرد آن برآورده باشند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || رفتار سست . || ملک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : غلا...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.