اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حوض

نویسه گردانی: ḤWḌ
حوض . [ ح َ ] (ع اِ) آبدان . برکه . (منتهی الارب ). جایی که برای آب در زمین سازند. آبگیر. (یواقیت العلوم ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، حیاض ، احیاض . (منتهی الارب ) :
بدشت دگر بینمت آبگاه
بحوض دگر بینمت آبخور.

مسعودسعد.


حوض ز نیلوفر و چمن ز گل سرخ
کوه نشابور گشت و کان بدخشان .

عثمان مختاری .


خبر بردند شیرین را که فرهاد
به ماهی حوض بست و جوی بگشاد.

نظامی


|| حوض ظرف مدور برنجینی بود که در خیمه ٔ شهادت برپا و از برنج صیقلی ترتیب یافته بود و در میانه ٔ خیمه ٔ جماعت ومذبح قدری رو بطرف جنوب گذارده شده ، کهنه و خدمه هیکل قبل از آنکه در خدمت خود شروع نمایند دستهای خود را در آنجا شست و شو میدادند. (قاموس کتاب مقدس ).
- امثال :
حوض نساخته قورباغه پیدا شد .
- حوض الحمار؛ دشنام است یعنی شکسته سینه . (منتهی الارب ). مهزوم الصدر. (اقرب الموارد). || (مص ) گرد آوردن آب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
حوز. (ع اِ) نام درختی است . رجوع به حور شود.
هوذ. [ هَُ وَ ] (ع اِ) ج ِ هوذة. رجوع به هوذة شود.
هوز. (اِ) آواز تند و تیز را گویند مانند صدایی که از طاس برنجی و امثال آن برآید. (برهان ) : باز بانگ اندراوفتاد به هوزآهو آزاد شد ز پنجه ٔ یوز....
هوز. [ هََ وْ وَ ] (اِ) دومین صورت از صور هشتگانه ٔ حروف جُمَّل که شامل سه حرف «هَ» و «و» و «ز» و به ترتیب برابر با پنج و شش و هفت است : ...
هوز. [ هََ ] (ع اِ) گله ٔ گوسفند. (مهذب الاسماء).
هوز. [ هََ وْ وَ ] (اِخ ) نام ملکی از ملوک حمیر است . (منتهی الارب ).
هوز. (اِخ ) خوز. رجوع به خوز شود. جمع معرب آن اهواز است و نام قوم ساکن خوزستان . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.