حومه
نویسه گردانی:
ḤWMH
حومه .[ م َ ] (اِ) در تداول اطراف و گرداگرد شهر. (از فرهنگ فارسی معین ) : در این مرغزار [ رول ] ناحیتی است اقطاعی و ملکی و حومه ٔ آن باغ است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 124). حومه ٔ آن نواحی بجه است و هوای آن سردسیر است بغایت . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 122).
- حومه نشین ؛ کسی که در پیرامون شهر سکنی ̍ دارد.
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
ایزد هومه، در نزد ایرانیان باستان بعنوان خدای سلامت و تندرستی شناخته میشده است.
هوم یا هومه (سومه ودایی ) ایزدی است که تندرستی و قوت می دهد و به محصو...
هومه . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ززوماهروی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 18هزارگزی جنوب شوسه ٔ ازنا به درود. با 211 تن سکنه . آ...
هومة. [ هََ م َ ] (ع اِ) دشت و بیابان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). فلات . هوماة. (اقرب الموارد).