 
        
            خاصة
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḴAṢ
    
							
    
								
        خاصة. [ خاص  ص َ ] (ع  اِ) رجوع  به  خاصه  شود.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        خاصه . [ خاص ْ ص َ/ ص ِ ] (از ع ، ق ) ویژه . سامه . خصوصاً. (ناظم  الاطباء). مخصوصاً. یقیناً. البته . مقابل  عامه  : فتنه  شدم  بر آن  صنم  کش  برخاصه...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خاصه . [ خاص ْ ص َ ] (ع  ص ، ا، ق ) خاصة. ضد عامه . (ناظم  الاطباء). ضد عام . (آنندراج ). الذی  تخصّه  لنفسک . ضدالعامة کالخاص .(اقرب  الموارد) (تاج  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خاصه . [ خاص ْ ص َ ] (اِخ ) یکی  از دو طبقه ٔ مردم  است  در زمان  عباسیان . جرجی  زیدان  گوید: مردم  در زمان  عباسیان  دو طبقه  بودند خاصه  و عامه . چ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خاصه . [ خاص ْ ص َ ] (اِخ ) احمدبن  محمد معروف  به  خاصه . وی  از مقربان  الهی  بود و پیوسته  بر روزه  و تلاوت  قرآن  و اعتکاف  مسجد و رفتن  راه  نیکو...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خاصه . [ خاص ْ ص َ ] (اِخ ) جمال الدین  محمد معروف  بخاصه  که  صاحب  مسجدی  بود و در آن  مسجد مولانا نجم الدین  محمدبن  ابراهیم بن  علی  الکازرونی  مع...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خاصه . [ خاص ْ ص َ ] (اِخ ) فالق بن  عبداﷲ اندلسی  رومی  مکنی  به  امیر ابوالحسن . وی  ازنزدیکان  منصوربن  نوح  سامانی  بود. (انساب  سمعانی ). رجوع  ب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خاصه /xās[s]e/ معنی ۱. [مقابلِ عامه] ویژه. ۲. (اسم) قوهّ و اثری که در چیزی وجود دارد. ۳. چیزی که مخصوص چیز دیگر باشد؛ مخصوص به کسی یا چیزی. ۴. متعلق ب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خواسه . [ خ َ س ِ ] (اِ) صورتی  باشد که  در فالیزو زراعتها نصب  کنند، وحوش  و طیور از این  رمیده  آسیبی  بکشت زار نرسانند. (برهان  قاطع) (فرهنگ  جهانگ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خاصه تر. [ خاص ْ ص َ ت َ ] (ص  تفضیلی ) مخصوص تر. خیلی  خصوصی . اخص  :  و در شغلهای  خاصه تر این  پادشاه  شروع  کرد. (تاریخ  بیهقی  چ  ادیب  ص  150).خ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خاصه بک . [ ص َ / ص ِ ] (ص  مرکب ، اِ مرکب ) بزرگ . بزرگوار. لقبی  از القاب  ترکان  است  و در دوره ٔ قاجاریه  نیز بوده  و آن  مرکب  از خاصه ٔ عربی  و ...