خداء
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḴDʼʼ
    
							
    
								
        خداء. [ خ َدْ دا ] (اِخ ) نام  موضعی  است . یاقوت  آن  را بنقل  از کتاب  جمهره  آورده  ولی  معلوم  نکرده  است  که  محل آن  در کجاست  در «منتهی  الارب » و «متن  اللغة» بدون  تعیین  محل  آمده  است . شاید این  کلمه  همان  «خدا» باشد.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۸ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        سایه ٔ خدا. [ ی َ / ی ِ ی ِ خ ُ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) کنایه  از پادشاه  و این  ترجمه ٔ ظل اﷲ است .(آنندراج ). پادشاه  عصر. (ناظم  الاطباء) : اقل...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خانه ٔ خدا. [ ن َ / ن ِی ِ خ ُ ] (اِخ ) کعبه . مسجد الحرام . (ناظم  الاطباء).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ده  خدا داد. [ دِه ْ خ ُ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  کلیائی  بخش  سنقر کلیائی  شهرستان  کرمانشاهان . واقع در40هزارگزی  شمال  باختری  سنقر. سکنه ٔ آن...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ده  خدا کرم . [ دِه ْ خ ُ ک َ رَ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  سوسن  بخش  ایذه ٔ شهرستان  اهواز. واقع در 24هزارگزی  شمال  خاوری  ایذه . دارای  105 تن ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خدا پرستیدن . [ خ ُ پ َ رَ دَ ] (مص  مرکب ) بخدا اعتقاد داشتن . بخدا ایمان  داشتن . معتقدبخدا بودن . مؤمن  بخدا بودن . مقابل  ماده  پرستیدن .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        در لغت به معنی دعایی برای محافظت فرد از بلایا توسط خداوند است . در استعاره توسط کسانی استفاده می شود که به دلیل باور های اعتقادی به همه بخصوص نزدیکان ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خداجواب  دهد. [ خ ُ ج َ دَ هََ ] (جمله ٔ نفرینی ) برای  نفرین  است  و بمعنی  خدا بمیراند. (از غیاث  اللغات ). عبارتی  برای  نفرین  است . چون  کسی  بحث...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کار به  خدا افتادن . [ ب ِ خ ُ اُ دَ ] (مص  مرکب )از تدبیر و چاره  گذشتن  کار. (آنندراج ) : حق شناسان  ز پی  مطلب  آسان  نروندکار دشوار چو افتد بخدا م...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        در لغت به معنی دعایی برای محافظت فرد از بلایا توسط خداوند است .
در استعاره به معنی : می دانم شما به من کم لطفی می کنید یا خواهید کرد ، اما من از خداو...