خداش
نویسه گردانی:
ḴDʼŠ
خداش . [ خ ِ ] (اِخ ) ابن بشربن خالدبن حرث ، مکنی به ابویزید تمیمی و معروف به بعیث بصری . وی از خطیبان و شاعران و بزرگان عرب است که بحدود چهل سال بین او و جریر مهاجاة بود و در ظرف این مدت یکی بر دیگری فائق نیامد و هیچ دو شاعر عرب چه در دوره ٔ جاهلیت وچه در اسلام چنین مهاجاتی نکردند. فرزدق بعیث را کمک می کرد و بعیث نیز ابن ام غسان را بر ضد جریر برمی انگیخت . از آنچه بعیث بر ضد جریر گفته ابیات زیر است :
اذا طلع العیوق اول کوکب
کفی اللوم عند النازحین جریر
الست کلیبا تم امک کلبة
لها بین اطناب البیوت هریر
و لو عند غصان السلیطی غرست
رعا قرن منها و کاس عقیر
اتنسی نساء بالیمامة منکم
نکحن عبیدا مالهن مهور. (از معجم الادباء یاقوت چ مرجلیوث جزء 4 ص 173).
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
خداش . [ خ ِ ] (اِخ ) از اعلام است .- ابوالخداش ؛ گربه . (ناظم الاطباء).
خداش . [ خ ِ ] (اِخ ) بعضی ها نام او را ابن حصین بن الاصم بن عامربن رواحةبن حجربن عبدبن معیص بن عامربن لؤی القرشی عامر معروف به ابن بش...
خداش . [ خ ِ ] (اِخ )ابن ابی خداش مکی . وی از مدرکین زمان پیغمبر بود. ابوعامر عقدی از داودبن ابی هند از ایوب بن ثابت از صفیه دخت بحریه روای...
خداش . [ خ ِ ] (اِخ ) ابن بشربن لبید ملقب به بعیث مجاشعی . از خطباء و شاعران عرب بود. جاحظ درباره ٔ او می گوید: وی اخطب بنی تمیم است ؛ بشرط ...
خداش . [ خ ِ ] (اِخ ) ابن حُمَید. وی از شاعران عرب بوده است . (از منتهی الارب ).
خداش . [ خ ِ ](اِخ ) ابن دحاح . از مالک خبر منکری که بدو تعلق ندارد، روایت کرده است و از او نیز تمتام نقل حدیث نموده است . او را از زمره ٔ...
خداش . [ خ ِ ] (اِخ ) ابن زُهَیربن ربیعةالعامری از شاعران جاهلی و از اشراف و شجعان بنوعامر بود. در اشعارش حماسه و فخر بر گذشته غلبه دارد.اب...
خداش . [ خ ِ ] (اِخ ) ابن سلامه ... او را ابن ابی سلامه نیز می گویند و آن قول ابن السکن است و نیز او را ابن ابی مسلمه و ابوسلمه السلمی و س...
خداش . [ خ ِ ] (اِخ ) ابن عیاش انصاری عجلی ... ابن اسحاق او را در جزء کسانی که به یمامه شهادت یافته اند، نام برده و ابن فتحون نیز این م...
خداش . [ خ ِ ] (اِخ ) ابن عیاش عبدی ، مکنی به ابومحل . وی از تابعان بود.