اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خردی

نویسه گردانی: ḴRDY
خردی . [ خ ُ ] (حامص ) بچگی . کودکی . طفولیت . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) :
حسرت نکند کودک را سود به پیری
هرگه که بخردی بگریزد ز دبستان .

ناصرخسرو.


بخردی درش زجر و تعلیم کن
به نیک و بدش وعده و بیم کن .

سعدی (بوستان ).


بخردی بخورد از بزرگان قفا
خدا دادش اندر بزرگی صفا.

سعدی (بوستان ).


هم از عهد خردی آثار بزرگی در ناصیه ٔاو پیدا. (گلستان ).
هرکه در خردیش ادب نکنند
در بزرگی فلاح از او برخاست .

سعدی (گلستان ).


وقتی بجهل جوانی بانگ بر مادر زدم دل آزرده بکنجی نشست و گریان همی گفت مگر از خردی فراموش کردی که درشتی همی کنی ؟ (گلستان ).
در حالت خردی با مادر و پدر چنین معاملت کرده اند. (گلستان ).
|| کوچکی . (آنندراج ).صِغَر. صغارة. مقابل کلانی و کِبَر. مقابل بزرگی :
فلک بچشم بزرگی کند نگاه در آنک
بهانه هیچ نیارد زبهر خردی کار.

ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ).


گندم سخت از جگر افشردگی است
خردی او مایه ٔ بی خردگی است .

نظامی .


ای ذره تو در مقابل خورشید
بیچاره چه می کنی بدین خردی ؟

سعدی (طیبات ).


سر بیش گران مکن که کردیم
اقرار به بندگی و خردی .

سعدی (ترجیعات ).


خردی گزین که خردی زآفت مسلم است
کشتی چو بشکند چه زیان تخته پاره را؟

وحید قزوینی .


|| حقارت . مَحْقَرَت . (یادداشت بخط مؤلف ) :
چنین پاسخ آورد بهرام باز
که از من تو بیکار خردی مساز.

فردوسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خردی . [ خ ُ ] (اِ) مَرِق . مَرِقة. آنرا خردیق ساخته و اصل آن خردیک بوده . (یادداشت بخط مؤلف ) : هر دو آن عاشقان ِ بی مزه اندغاب گشته چو سه ...
خردی پز. [ خ ُ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه مَرَق پزد. مرقه پز. مَرّاق . خردی فروش : زین سپس شاید سنایی گر نگویی هیچ مدح زآن کجا ممدوح تو خردی پز ...
او خردی. ("خ" با آوای زیر، "ر" با آوای زیر، "د" با آوای زیر)، (ا مرکب)، (زبان مازنی)، به ترک خوردگی گوشه لب گفته میشود.
کم خردی /kamxeradi/ معنی کم‌عقلی؛ نادانی. فرهنگ فارسی عمید ++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++ سِفاهت: سَبک مغزی، گولی، بِلاهَت، ساده دلی، حُ...
تنک خردی . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ خ ِ رَ ] (حامص مرکب ) سخافت عقل . سفاهت . سبک عقلی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).رجوع به ماده ٔ قبل و تنک و دیگر ...
سبک خردی . [ س َ ب ُ خ ِ رَ ] (حامص مرکب ) سفاهت . (زمخشری ).
خردی فروش . [ خ ُ ف ُ ] (نف مرکب ) آنکه مَرَق فروشد. مَرّاق . رجوع به خردی پز شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.