اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خرگوش

نویسه گردانی: ḴRGWŠ
خرگوش . [ خ َ ] (اِخ ) نام کوچه ای بوده به نیشابور و معرب آن خرجوش است . از آنجاست ابوسعید عبدالملک بن ابی عثمان خرگوشی که از فقیهان معروف بوده است . (قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به عبدالملک «ابوسعید» و «خرجوش » و «خرجوشی » شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
خرگوش . [ خ َ ] (اِ مرکب ) ۞ جانوریست معروف . گویند ماده ٔ او را مانند زنان حیض آید. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). حیوانی وحشی ...
خرگوش لب . [ خ َ ل َ ](ص مرکب ) لب شکری را گویند و کسی باشد که خلقةً لب زیرین یا زبرین او شکافته باشد مانند لب خرگوش . سه لب .اَفْلَح (از جه...
لب خرگوش . [ ل َ خ َ ] (ص مرکب ) خرگوش لب . سه لب . لب شکری . شکافته لب .
خرگوش ناک . [ خ َ ] (ص مرکب ) جایی که در آن خرگوش بسیار است : ارض مؤرنبه ؛ زمین خرگوش ناک . (یادداشت بخط مؤلف ).
خرگوش نر. [ خ َ ش ِ ن َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) خُزَز. (منتهی الارب ). رجوع به خُزَز شود.
خرگوش آباد. [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشت رود بخش فهرج شهرستان بم ، واقع در 21هزارگزی جنوب شوسه ٔ بم به زاهدان . جلگه ، گرمسیر. آب آ...
خرگوش خانی . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری دورود. جلگه ، معتدل . آب آن از...
خرگوش زدن . [ خ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) شکار خرگوش کردن . بشکار خرگوش رفتن . خرگوش شکار کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خرگوش سفید. [ خ َ ش ِ س َ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی خرگوش سفیدرنگ اهلی است و در آزمایشگاهها برای تجربه و کار آزمایشگاهی بکار می ر...
خواب خرگوش . [ خوا / خا ب ِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شکل خوابی که خرگوشان کنند. خوابی که یکی از دو چشم باز یا هر دو نیم باز باشد. (یادد...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.