گفتگو درباره واژه گزارش تخلف خشک نویسه گردانی: ḴŠK خشک . [ خ َ ش َ ] (اِ) مقل . کول . مقل مکی ۞ . آرد میوه مقل . (یادداشت بخط مؤلف ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه واژه معنی خشک جنباندن خشک جنباندن . [ خ ُ جُم ْ دَ ] (مص مرکب ) کار بی فایده و حرکات بی نفع کردن : کم شنیدم چو تو لت انبانی تر فروشی و خشک جنبانی .سنائی . خشک انگبین خشک انگبین . [ خ ُ اَ گ َ ] (اِ مرکب ) شهد و عسلی که در خانه ٔ کبت خشک شده باشد. (ناظم الاطباء). شهد و عسلی را گویند که در خانه ٔ زنبور خشک ... خمیازه ٔ خشک خمیازه ٔ خشک . [ خ َم ْ زَ / زِ ی ِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آرزوی بیحاصل . (آنندراج ). علی آباد خشک علی آباد خشک . [ ع َ دِ خ ُ] (اِخ ) دهی است کوچک از دهستان ابراهیم آباد بخش مرکزی شهرستان سیرجان واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری سعیدآباد و 4... خشک بند کردن خشک بند کردن . [ خ ُ ب َ ک َ دَ] (مص مرکب ) بستن جراحت یا قرحه با دارویی خشک یا جامه ٔ خشک . (یادداشت بخط مؤلف ) : اگر جراحت شکافی بود راست ... خشک در پایین خشک در پایین . [ خ ُ دَ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان سربند بالا بخش سربند شهرستان اراک ، واقع در 34 هزارگزی خاوری آستانه و 4 هزارگزی باختر راه ... خشک کردنگاه خشک کردنگاه . [ خ ُ ک َ دَ ] (اِ مرکب ) جایی که در آنجا چیزی راخشک کنند. طایه ؛ خشک کردنگاه خرما. (منتهی الارب ). گندم مایه خشک گندم مایه خشک . [ گ َ دُ ی َ / ی ِ خ ُ ] (اِمرکب ) زمینی که گندمهای درشت دهد. (ناظم الاطباء). خشک گردانیدن خشک گردانیدن . [ خ ُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) خشک کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خشک کردن با تمام معانی آن شود. جری خشک بالا جری خشک بالا. [ ج ِ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین ولایت از بخش فریمان شهرستان مشهد. این ده در صد و پنجهزارگزی جنوب شوسه ٔ عمومی مش... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ صفحه ۱۴ از ۱۵ ۱۵ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود