اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خصب

نویسه گردانی: ḴṢB
خصب . [ خ ِ ] (ع مص ) فراخ سال و فراخ حال گردیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) فراوانی . (یادداشت بخط مؤلف ) : اگر امضای رای ملک بدان پیوندد همه در خصب و نعمت افتیم . (کلیله و دمنه ). اگر بدان تحویل توانید کرد در امن و راحت و خصب ... افتید. (کلیله و دمنه ). وحوش بسیار بسبب چراخور و آب در خصب نعمت بودند. (کلیله و دمنه ). لشکر او از خصب آن قلعه بمرتعی هنی و مربع سنی رسیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). ولی آن موضع بحصانت آن قلاع مغرور و بخصب آن نواحی و بقاع مسرور. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ). صواب آن است که پناه باکوه دهیم و بحصانت جوانب و خصب اطراف و نواحی آن مستظهر شویم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || فراخی سال . (ناظم الاطباء). نقیض جدب . (یادداشت بخط مؤلف ) :
همچنین دان جمله احوال جهان
قحط و خصب و جنگ و صلح و افتتان .

مولوی .


|| فراخی حال . (ناظم الاطباء)(یادداشت بخط مؤلف ). فراخی ناحیه ٔ مرد و بسیاری خیر وی . || (ص ) بسیارنبات . (ناظم الاطباء). بسیار سرسبز، بسیار خرم . (یادداشت بخط مؤلف ).
- بلد خصب ؛ شهر فراخ سال . (ناظم الاطباء).
- ارضون خصب ؛ زمینهای بسیارگیاه فراخ سال . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
خصب . [ خ َ ] (ع اِ) شکوفه ٔ خرما. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || خرمابن . || خرمابن بسیار بار. (منتهی الارب ) (از تاج...
خصب . [ خ ُ ] (اِ) جانب . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، اَخصاب . || ماری است سپید و کوهی . (منتهی ال...
خصب . [ خ َ ] (ع مص ) فربه کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). چاق کردن .
خصب . [ خ َ ص ِ ] (ع ص ) بسیارگیاه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
خسب . [ خ ُ ] (نف ) خوابنده : فرشته صفت مردم هوشیارنه بسیار خسب است و بسیارخوار. سعدی (صاحبیه ).- روز خسب ؛ روز خواب .
خسب . [ خ ُ ] (اِخ ) شهری است [ بخراسان ] بر کرانه ٔ بیابان و آب ایشان از کاریز است و خواسته ٔ مردمان بیشترین چهارپای است . (حدود العالم ).
شب خسب . [ ش َ خ ُ ] (نف مرکب ) خسبنده به شب . که شب هنگام به خواب رود. که در شب بخوابد.
شب خسب . [ ش َ خ ُ ] (اِ مرکب ) تیره ای است از درخت گل ابریشم که در جنگلهای کرانه ٔ دریای مازندران در جلگه و میان بند فراوان است . آن را د...
کلک خسب . [ ک َ ل َ خ ُ ] (نف مرکب ) گدای بیخانمان که شبها از بی جایی بر سر تنور و گلخن افتاده باشد. (آنندراج ). مفلس و پریشان حال چه کلک ب...
گران خسب . [ گ ِ خ ُ ] (نف مرکب ) دیر بخواب رو. دیررونده به خواب : صبح گران خسب سبک خیز شددشنه به دست از پی خونریز شد.نظامی .
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.