اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خف

نویسه گردانی: ḴF
خف . [ خ ُف ف ] (ع اِ) سَپَل شتر. سبل شتر. سول شتر. (از منتهی الارب ).کف اشتر. کف فیل . (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، اخفاف .
- ذوات الخف ؛ اشتر و آنچه بدو ماند. (یادداشت بخط مؤلف ).
|| سم شترمرغ . سم دیگر حیوانات را جز شترمرغ خف نگویند. || زمین درست . || آنقدر کف پای مردم که بزمین رسد. || شتر کلانسال . || هر آنچه پوشند. || موزه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، خفاف ۞ .
- امثال :
رجع بخفی حنین ؛ ناامید برگشت . خائب بازگشت کرد ۞ : قاموس بخفی حنین بازگردید. (تاریخ یمینی ).
رجع حنین بخفیه ؛ ناامید برگشت . رجوع به رجع بخفی حنین شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
خف .[ خ َ / خ ُ ] (اِ) نوعی از آتشگیر است و آن گیاهی باشد نرم که زود آتش از چخماق در آن افتد و آنرا بعربی مرخ گویند. (از برهان قاطع) (از آن...
خف . [ خ َف ف ] (ع مص ) سبک گردیدن چیز. منه : خف الشیی ٔ خفا و خفة و خفیفاً. || سبکی کردن و شتاب کردن . منه : خف الرجل . || بزودی کوچ کر...
خف . [ خ ِف ف ] (ع ص ) سبک . خفیف . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) گروه اندک . (منتهی الارب ) (ا...
خف ء. [ خ َ ] (ع مص ) برکندن و بر زمین زدن کسی را. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). منه : خفاه خفاً ۞ . ...
خف الغراب . [ خ ُف ْ فُل ْ غ ُ ] (ع اِ مرکب ) حلزون . لیسک . شنج . راب . (یادداشت بخط مؤلف ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.