خل
نویسه گردانی:
ḴL
خل . [ خ ِ ] (اِ) خلط بینی انسان و گوسفند و امثال آن . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). در تداول مردم گناباد، کسی که زیاده از بینی وی خل آید او را خلّوک گویند. خُل .
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
خل . [ خ َل ل ] (ع اِ) راه نافذ در ریگ و راه نافذ میان دو ریگ و یا در ریگ متراکم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب ...
خل . [ خ َل ل ] (ع مص ) سوراخ نافذ کردن در چیزی . منه : خل الشیی ٔ خلا. || زبان شتربچه را شکافتن و چوب در آن کردن تا شیر نمکد. (منتهی ال...
خل . [ خ ِل ل ] (ع اِمص ) مصادقت . مواخات . دوستی . (از منتهی الارب ). منه : انه الکریم الخل . || (ص ) فقیر. محتاج . درویش . (منتهی الارب ) (ا...
خل . [ خ ُل ل ] (ع اِ) دوست . در این صورت همیشه با لفظ ود مرادف می باشد. خِل ّ. (منتهی الارب ). منه : کان لی وداًو خلا. ج ، اخلال . رجوع به ...
خل . [ خ َ ] (اِ) بمعنی آمدن باشد. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). ورود. (ناظم الاطباء). || بیا، یعنی کلمه امر آمدن . (برهان ق...
خل . [ خ ُ ] (ص ) کم عقل . بی کیاست .
خل . [ خ ُ ] (اِ) آب بینی انسان و گوسفند و امثال آن . (برهان قاطع). خِل . || سوراخ مقعد بزبان گیلگی . (از برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) ...
خل.و یا خله، ("خ" با آوای زبر، "ل" با آوای زیر)، (ق)، (زبان مازنی)، خیلی.
خل خلی کردن . [ خ ُ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اعمالی از روی دیوانگی انجام دادن . دیوانگی کردن . دیوانه گونه رفتار کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
کُس خُل. الف. آدم دیوانه و مجنون و سفیه. (منبع: لغات عامیانه، محمد علی جمالزاده). ب. کسی که کارهای سبک و مسخره انجام دهد به طوری که مورد تمسخر دیگران ...