 
        
            خوان 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḴWAN 
    
							
    
								
        خوان . [ خ ُ ] (ع  اِ) ماه  ربیعالاول  در جاهلیت . خَوّان . (منتهی  الارب ) (از تاج  العروس ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۶۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۲ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        دول خان . (اِخ ) دهی  است  از دهستان  بیزکی  بخش  حومه ٔ شهرستان  مشهد دارای  147 تن  سکنه  است . آب  آن  از قنات  و راه  آن  مالرو است . (از فرهنگ  ج...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        روب خان .(اِخ ) نام  عام  امرای  روب . (ایران  در زمان  ساسانیان  تألیف  کریستن سن  ص 524). و رجوع  به  رؤب  و روب  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ژن خان . [ ژَ ] (اِخ ) تولی خان . (دیوان  رودکی  ج 1 ص  187).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شش خان . [ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) خیمه ٔ مدور و خیمه ٔ گرد و قلندری . (ناظم  الاطباء) (از برهان ). خیمه ٔ گرد مدور را گویند و آن  را گنبدی  نیز خوانند...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شیخ خان . [ ش َ ] (اِخ ) دهی  از دهستان  منگره ٔ بخش  اندیمشک  شهرستان  دزفول  است  و 300 تن  سکنه  دارد. (از فرهنگ  جغرافیائی  ایران  ج  6).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        طاق خان . (اِخ ) یکی  از نیاهای  سلغریان : حمداﷲ مستوفی  ذیل  شعبه ٔ اول  سلغریان آرد: بروایتی  اصل  ایشان  از نسل  سلغر است  و او از تخم  طاق خان  پس...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        علم خان . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  ناروئی  بخش  شیب آب  شهرستان  زابل  واقع در 30 هزارگزی  شمال  خاوری  سکوهه ، نزدیک  مرز افغانستان . ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        علم خان . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) دهی  است  از بخش  میان کنگی  شهرستان  زابل  واقع در 4 هزارگزی جنوب  ده  دوست  محمد نزدیک  مرز افغانستان . ناحیه ایست  جلگ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        فتح خان . [ ف َ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  نارویی  بخش  شیب آب  شهرستان  زابل که  در 32 هزارگزی  خاور سه کوهو و 3 هزارگزی  خاور راه فرعی  بندکوهک  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ده  خان . [ دِه ْ ] (اِ مرکب ) کدخدا و رئیس  و بزرگ  ده  و قاضی  ده . (ناظم  الاطباء).