اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خور

نویسه گردانی: ḴWR
خور. [ خ َ وَ ](ع ص ) ضعیف . سست . ناتوان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) : و امراء از صادرات افعال او چون لین و خور و ضعف و سدر مشاهده می کردند. (جهانگشای جوینی ). || (اِمص ) سستی : نطاق او از اعتناق آن منصب تنگ آمد و ضعف منت و خور طبیعت او ظاهر شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || (مص ) ضعیف و ناتوان شدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خار الرجل خوراً.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۴ ثانیه
نزول خور. [ ن ُ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) در تداول ، نزول خوار. رباخواره . رجوع به نزول خوار شود.
نسیه خور. [ن َس ْ / ن ِس ْ ی َ / ی ِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) نسیه بر. نسیه گیر. که جنس نسیه برد. که غذای نسیه خورد.- امثال : نسیه خور بسیار...
نعمت خور. [ ن ِ م َ خوَرْ/ خُرْ] (نف مرکب ) روزی خوار. (ناظم الاطباء). نعمت خواره .
هرزه خور. [ هََ زَ / زِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) هرزه خوار. رجوع به هرزه خوار شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
خور آیان. مشرق، جهت طلوع خورشید. (منبع: واژه نامه زبان پاک احمد کسروی)
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
خور پائین . [ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد، واقع در 45هزارگزی شمال خاوری مشهد. این دهکده در دره قرار دارد...
خور و پوش . [ خوَ / خ ُ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خوراک و پوشاک . (ناظم الاطباء).
« قبلی ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ صفحه ۹ از ۱۳ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.