اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خیرة

نویسه گردانی: ḴYR
خیرة. [ خ َ رَ ] (ع ص ) مؤنث خیر. || زن نیکوکار و بسیار خیر. (منتهی الارب ). || بهترین . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : فلان خیرةالناس ؛ فلان بهترین مردم است . فلانةالخیرة من المرأتین ؛ فلان زن بهترین آن دو زن است . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
خیرة. [ خ َ رَ ](اِخ ) بنت عبدالرحمن . از رواة است . (منتهی الارب ).
خیره . [ رَ / رِ ] (ص ) بدخواه . بداندیش . نابکار. (ناظم الاطباء). ستمگر. آزاردهنده : ای گمره خیره چون گرفتی گمراهتری دلیل و رهبر. ناصرخسرو. |...
خیره . [ ] (اِخ ) شهرکی است از توابع فارس : خیره و نیریز دو شهرک است و به خیره قلعه ای است بر کوه . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ). خیره و نیریز دو ...
خیره /xire/ معنی ۱. ویژگی حالت چشم هنگام بادقت نگاه کردن به یک چیز. ۲. (قید) [مجاز] با حالت فرومانده از حیرت و شگفتی؛ باسرگشتگی؛ باحیرت: ◻︎ ملک در سخن...
دل خیره . [ دِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) خیره دل . متعجب . متحیر. سرگردان : هم از کار آن داس دل خیره ۞ ماندبر آن بت بنفرید و زآنجا براند. اسدی .بب...
خیره دست . [ رَ /رِ دَ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم سرکش . (آنندراج ).
خیره دل . [ رَ / رِ دِ ] (ص مرکب ) متعجب . متحیر. حیران . گیج : زکردار آن چرخ بازوگسل خبر یافت ضحاک و شد خیره دل . اسدی .ببد خیره دل پهلوان زا...
خیره رو. [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) بی حیا. بی شرم . (از آنندراج ). رجوع به خیره روی شود.
خیره سر. [ رَ / رِ س َ ] (ص مرکب ) بیهوده گرد. بوالهوس . || سرکش . (غیاث اللغات ). لجوج . ستهنده . عنود. یک دنده . گستاخ . بیشرم . لجاجت کننده . پ...
خیره سار. [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) خیره سر : ای کینه ور زمانه ٔ غدار خیره ساربر خیره تیره کرده بما بر تو روزگار. مسعودسعد.هر که او خیره سار مستحل ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.