خیس
نویسه گردانی:
ḴYS
خیس . [ خ َ ] (اِخ ) از بلوکات جوف غربی است در مصر. (از معجم البلدان ).
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
خیس خوردن . [خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) مایع بخود کشیدن . مخلوط شدن با مایع بر اثر آنکه در آن مایع گذارده شود.
خیص . [ خ َ ] (ع اِ) اندکی از عطا و منه : نلت منه خیصاً؛ یعنی چیزی اندک . || (مص ) کم و اندک گردیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از ل...
خیص . (ع اِ) ج ِ اخیص و خیصاء. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خیص . [ خ َ ی َ ] (ع اِ) خردی یک چشم و کلانی چشم دیگر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).