اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خیص

نویسه گردانی: ḴYṢ
خیص . [ خ َ ] (ع اِ) اندکی از عطا و منه : نلت منه خیصاً؛ یعنی چیزی اندک . || (مص ) کم و اندک گردیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خاص الشی ٔ خیصا.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خیص . (ع اِ) ج ِ اخیص و خیصاء. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خیص . [ خ َ ی َ ] (ع اِ) خردی یک چشم و کلانی چشم دیگر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خیس . [ خ َ ] (ع اِ) غم . || خطا. گمراهی . || (مص ) غدر کردن و شکستن عهد. خیسان . || وعده ٔ خلاف کردن . || لازم گرفتن فلان جای را. || ...
خیس . (ع ص ، اِ) درخت انبوه . || انبوه از حلفا و قصب . ج ، اخیاس . || بیشه ٔشیر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). کنام شیر....
خیس . (ص ) آبدار. مرطوب . آب بخود کشیده . (ناظم الاطباء). تر. (یادداشت مؤلف ). || (اِ) ملافه ٔ کرباس کلفت . (ناظم الاطباء).
خیس . [ خ َ ] (اِخ ) از بلوکات جوف غربی است در مصر. (از معجم البلدان ).
خیس شدگی . [ ش ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) ترشدگی . (یادداشت مولف ).
خیس شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سخت تر شدن . (یادداشت مؤلف ).- از باران خیس شدن ؛ بر اثر باران سخت تر شدن .- از عرق خیس شدن ؛ بر اثر عر...
خیس کرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ). ترکرده . به آب مخلوط کرده . || در آب قرار داده . چون برنج خیس کرده .
خیس خورده . [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آب بخود کشیده بر اثر قرار گرفتن در آن مایع.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.