اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

داس

نویسه گردانی: DʼS
داس . (اِخ ) دهی از دهستان اردوغش بخش قدمگاه شهرستان نیشابور. واقع در 17هزارگزی شمال باختری قدمگاه . کوهستانی ، معتدل و دارای 5 تن سکنه است . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات . شغل اهالی آن زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
داس و دلوس . [ س ُ دَ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) به معنی ضایع و ابتر و دورافکندنی مانند خار و خس ، خاش و خماش و امثال آن . (برهان ). آشغال . تباه ...
داس سی لیوم . (اِخ ) ۞ نام محلی به آسیای صغیر. ظاهراً نزدیک پلفلاگونیه و کرسی ایالت فریگیه ٔ سفلی یا فریگیه ٔ هلس پونت . (ایران باستان ج 2...
ژیرار داس وس . [ دُ اُ وُ ] (اِخ ) نام خاورشناسی طابع کتاب التنازع و التخاصم بین بنی امیة و بنی هاشم با مقدمه ای به زبان آلمانی بسال 1888 ...
دعس . [ دَ ] (ع مص ) آکندن خنور. (از منتهی الارب ). پر کردن ظرف را. (از اقرب الموارد). || سخت سپردن . (از منتهی الارب ). پای نهادن بر چیزی...
دعس . [ دَ ] (ع اِ) نشان . (منتهی الارب ). اثر. (اقرب الموارد). || (ص ) طریق دعس ؛ راه بسیارنشان و سپرده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)....
دعس . [ دِ ] (ع اِ) پنبه . (منتهی الارب ). قطن . (اقرب الموارد). || ریگ توده ٔ مدور. لغتی است در دعص . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و ...
داص . (اِ) مهره ٔ کبود باشد که در گردن استر و بر پالان نهند. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 227).
دأث . [ دَ ] (اِخ ) نام محلی است در تهامة. (معجم البلدان ).
دأث . [ دَ ءْ آ ] (اِخ ) نام موضعی است . گفته اند: اصدرها عن طثرة الدأث . رجوع به معجم البلدان شود.
دأث . [ دَ ءَ ] (ع اِ) ج ِ دأثاء. (منتهی الارب ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.