دام 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        DʼM 
    
							
    
								
        دام . (ع  اِ) عیب . و منه  للیهود علیکم السلام  و الدام . (منتهی  الارب ). ||  (مص ) عیب  کردن . (مصادر اللغة زوزنی ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۷۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        دام شکن ویا رام شکن معنى لغوى خاصى وجود ندارد بارى این نام به مردمانى آریای با قدمت و شجره تاریخى حداقل هفتصد ساله که در منقطه ى شمال غربى شهر شیراز د...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        قره دام . [ ق َ رَ ] (اِخ ) ده  کوچکی  است  از بخش  مراوه تپه ٔ شهرستان  گنبدقابوس  واقع در 4000 گزی  باختر مراوه تپه . (از فرهنگ  جغرافیایی  ایران  ج...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دد و دام . [ دَ دُ ] (ترکیب  عطفی ، اِ مرکب )اوابد. (مرکب  از: دد، جانور درنده  + دام ، جانور بی گزند). از اتباع اند. رجوع  به  ترکیبات  ذیل  «دد» شود...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دام  نمک . [ م ِ ن َ م َ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) دامی  که  با بکار بردن  نمک  تعبیه  سازند.  ||  مجازاً نمک گیر کردن  کسی  را : پرسیدمش  ز صید لب ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دام  رود. (اِخ ) دهی  است  از دهستان  فروغن  بخش  ششتمد شهرستان  سبزوار، واقع در 42هزارگزی  باختر ششتمد و 4هزارگزی  جنوب  کال شور. جلگه  است  و گرمسیر...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دام  زدن . [ زَ دَ ] (مص  مرکب ) تعبیه  کردن  دام . دام  نهادن . (غیاث  اللغات  ذیل  دام ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دام پرور. [ پ َ وَ ] (نف  مرکب ) پرورنده ٔ حیوانات  اهلی . مربی  دام . تربیت کننده ٔ دام  یعنی  حیوانات  اهلی .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دام طراز. [ طِ ] (نف  مرکب )طرازنده ٔ دام . آراینده ٔ دام .  ||  دامدار. (ناظم  الاطباء). تعبیه کننده ٔ آلت  شکار. صیاد.  ||  منصوبه  باز.  ||  رایزن ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دام  ظله . [ م َ ظِل ْ ل ُه ْ ] (ع ، جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) سایه اش  پاینده  باد. بردوام  و پایدار باد سایه ٔ او.-  دام  ظله  العالی  ؛ پاینده  باد سا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دام کنده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف  مرکب ) رهایی  یافته  از دام  و بند. (ناظم  الاطباء). که  دام  برکنده  باشد. که  دام  فروگسسته  باشد.طائری  که  بزور ...