اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دان

نویسه گردانی: DʼN
دان . (نف مرخم ) مخفف داننده است ، صفت فاعلی از دانستن . ترکیبات ذیل که بترتیب الفباء مرتب داشته شده شاهد این معنی کلمه ٔ دان است در ترکیب با کلمات دیگر:
- آداب دان ؛ داننده ٔ آداب . آشنا به آداب . رسم دان .
- ادادان ؛ داننده ٔ ادا :
هر چه در خاطر عاشق گذرد میدانی
خوش ادافهم و ادایاب و ادادان شده ای .

صائب .


- بسیاردان ؛ علامه :
بدو گفت ای مرد بسیاردان
تو بهرام را نزد ما خوار خوان .

فردوسی .


- بِهدان ؛ نیک داننده :
نه با آنت مهر و نه با اینت کین
که بهدان توئی ای جهان آفرین .

فردوسی .


- پردان ؛ بسیاردان .
- تاریخ دان ؛ دانای به تاریخ . عالم بتاریخ .
- تفسیردان ؛ واقف بر تفسیر. عالم تفسیر :
زیان میکند مرد تفسیردان
که علم و ادب میفروشد بنان .

سعدی .


- جغرافیادان ؛ جغرافی دان . عالم به جغرافیا.
- چاره دان ؛ چاره شناس :
تو هرچ اندرین کاردانی بگوی
که تو چاره دانی و من چاره جوی .

فردوسی .


بسا چاره دان کو بسختی بمرد
که بیچاره گوی سلامت ببرد.

سعدی .


- حسابدان ؛ واقف و مطلع بعلم حساب .عالم به حساب .
- خرده دان ؛ نکته دان :
سعدی دلاوری و زبان آوری مکن
تا عیب نشمرند بزرگان خرده دان .

سعدی .


- خدای دان ؛ خدای شناس :
اگر خدای پرستی تو خلق را مپرست
خدای دانی خلق خدای را مازار.

ناصرخسرو.


- رازدان ؛ داننده ٔ راز :
خدای رازدان کس را ز مخلوق
نکرده ست آگه از راز مستر.

ناصرخسرو


- راه دان ؛ بلدراه . آشنای براه . داننده ٔ راه :
ره دور بی راه دانان شدند.

نظامی .


- رسم دان ؛ واقف و عالم برسوم . آداب دان .
- رسوم دان ؛ رسم دان .
- رموزدان ؛ داننده ٔ رموز. واقف اسرار.
- رمل دان ؛ عالم به علم رمل .
- زبان دان ؛ عالم زبان . داننده ٔ زبان .
- || زبان آور :
زباندان یکی مرد مردم شناس .

نظامی .


زباندانی آمد بصاحبدلی
که محکم فرومانده ام در گلی .

سعدی .


- سخندان ؛ سخن گو. ناطق :
سپهبد هرآنجا که بد موبدی
سخندان و بیداردل بخردی .

فردوسی .


شنید این سخن پیر فرخنده فال
سخندان بود مرد دیرینه سال .

سعدی .


- شیمیدان ؛ عالم بعلم شیمی .
- عربیدان . (آنندراج ) ؛ داننده ٔ زبان عربی .
- علمدان ؛ دانا. عالم .
- غیبدان ؛ واقف بر غیب :
درین بام گردان و این بوم ساکن
ببین صنعت و حکمت غیبدان را.

ناصرخسرو.


دری را که در غیب شد ناپدید
بجز غیبدان کس نداند کلید.

نظامی .


زورت ار پیش میرود با ما
با خداوند غیبدان نرود.

سعدی .


- فلسفه دان ؛ فیلسوف . دانا بفلسفه :
ایا فلسفه دان بسیارگوی
نپویم براهی که گویی بپوی .

فردوسی .


- فیزیکدان ؛ عالم بعلم فیزیک .
- قدردان ؛ قدرشناس .
- کاردان ؛ واقف و مطلعبر امور و کارها :
چه گویددرین مردم ژرف بین
چه دانی تو ای کاردان اندرین .

فردوسی .


شدند انجمن کاردانان دهر.

نظامی .


که این کاردان مرد آهسته رای .

نظامی .


برآورد سر مرد بسیاردان
چنین گفت کای خسرو کاردان .

سعدی .


- موسیقیدان ؛ موسیقی شناس . عالم بفن موسیقی .
- نادان ؛ جاهل . نداننده :
مثل زیرکان و چنبر عشق
طفل نادان ومار رنگین است .

سعدی .


- نکته دان ؛ خرده دان .
- نهان دان ؛ غیب دان .
- نیکدان ؛ به دان .
- همه دان ؛ بسیارآگاه . نیک مطلع.داننده ٔ همه چیز. مقابل هیچ ندان .
- هندسه دان ؛ عالم بعلم هندسه .
- هیچ ندان (هیچ مدان ) ؛ مقابل همه دان :
یارم همه دانی و خودم هیچ ندانی
یارب چکند هیچ ندان با همه دانی .

؟


رجوع به هر یک از این ترکیبات در جای خود شود. || (فعل امر) امر به دانستن است یعنی بدان . (برهان ) (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
چمدان
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نکته دان . [ ن ُ ت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) کسی که دارای تمیز باشد و خوب و بد را از هم جدا کند و بافراست باشد. (ناظم الاطباء). آنکه نکته های بار...
نگین دان . [ ن ِ ] (اِ مرکب ) نگین خانه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جای نصب کردن نگین در انگشتری . آن جای از انگشتری که نگین در آن نشانند ...
نهال دان . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فریمان بخش داورزن شهرستان سبزوار. در 6هزارگزی غرب جاده ٔ داورزن به کهنه ، در منطقه ٔ کوهستانی ...
نهان دان . [ ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) داننده ٔ پنهانی ها و اسرار و بواطن . عالم الغیب . غیب دان . آگاه از کنه و حقایق امور : کیخسرو آرش کمان شاه ج...
میوه دان . [ می وَ / وِ ] (اِ مرکب ) میوه خوری . مِخرَف . ظرفی که در آن میوه نهند. (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به میوه خوری شود.
نامه دان . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) جزوکش . جزودان . تبنگوئی که مکتوبات را در آن میگذارند. (ناظم الاطباء).
نجوم دان . [ ن ُ] (نف مرکب ) عارف به علم نجوم . رجوع به نجوم شود.
نامه دان. (رایانه) مکانی که همهٌ پیام نگارهای یک کاربَر در آن نگهداری میشود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۱۷ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.