داودی
نویسه گردانی:
DʼWDY
داودی . [ وو ] (اِخ ) رجوع به محمدبن عبدالحی در الاعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 306 شود.
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
داودی . [ وو ] (اِخ ) نام کوهی و ناحیتی به هرسین در استان پنجم (کرمانشاهان ).
گل داودی . [ گ ُ ل ِ وو ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) گلی است شبیه به گل نسرین و برگ آن مانند برگ پنبه و گیاه آن بقدر ذرعی و تا بدو ذرع بالا...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
اشک داودی . [ اَ ک ِ وو ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) همان بکاء و گریه ٔ حضرت داود علی نبینا و علیه الصلوة و السلام که از خوف زلتی که از آن حض...
علی داودی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن حسین داودی ، مکنّی به ابوالقاسم . وی در هرات قاضی بود و در تر جمه ٔ تاریخ یمینی ذکر او آمده است . رجوع ب...
ابوالحسن داودی . [ اَ بُل ْ ح َ س َن ِ و و ] (اِخ ) از مردم بوسنج هرات . ظاهراً محدث و فقیهی است . رجوع به تاج العروس در کلمه ٔ بوسنج شود.
جمال الاسلام داودی . [ ج َ لُُل اِ وو ] (اِخ ) عبدالرحمان بن محمد از اکابر علم ادب و خلاف و مذهب و از مشایخ خراسان بود. نخست نزدعلمای ایران...
داوودی . (اِ) (گل ...) ۞ رجوع به داودی شود.
داوودی . (اِخ ) احمدبن علی بن عتبةالداوودی مورخ است و کتاب معروف عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب ازوست . (الاعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 56).
داوودی . (اِخ ) محمدبن عبدالحی بن رجب الداودی از دانشمندان دمشق است و هم بدانجا متولد شده و از فضلای آنجا دانش آموخته . او راست : «حاشیة علی...