داوه
نویسه گردانی:
DʼWH
داوه . [ وَ / وِ ] (اِ) مقداری از راه که هر یک از پیکهای مرتب پیمایند. || برید و پیک پیاده . داوه از ماده ٔ دویدن فارسی . برید پیاده : و البرید ببلادالهند صنفان : فأما بریدالخیل فیسمونه الاولاق (الاولاغ ) و هو خیل تکون للسلطان فی کل مسافة اربعة امیال . و اما برید الرجاله فیکون فی مسافةالمیل الواحد ثلاث رتب و یسمونها الداوه . و الداوه هی ثلث میل و المیل عندهم یسمی الکروة (بضم ّ الکاف و الراء) و ترتیب ذلک ان یکون فی ثلث میل قریة معمورة و یکون بخارجها ثلاث قباب یقعد فیها الرجال مستعدین للحرکة قد شدوا اوساطهم و عند کل واحد منهم مقرعة مقدار ذراعین باعلاها جلاجل نحاسی فاذا خرج البریدمن المدینة اخذ الکتاب باعلی یده و المقرعة ذات الجلاجل بالید الاخری و خرج یشتد بمنتهی جهده فاذا سمع الرجال الذین بالقباب صوت الجلاجل تأهبوا له فاذا وصلهم اخذ احدهم الکتاب من یده و مر باقصی جهده و هو یحرک المقرعة حتی یصل الی الداوة الاخری و لایزالون کذلک حتی یصل الکتاب الی حیث یراد منه و هذا البرید اسرع من برید الخیل . (ابن بطوطه ). و رجوع به داویه شود.
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
داوه . [ ] (اِخ ) دهی بوده است از توابع قم . در تاریخ قم آمده است این دیه را ریذویه بنا کرده است ، صاحب قلعه ، که بر کوه خوشترست و آنر...
دعوة. [ دَع ْ وَ ] (ع مص ) به طعام خواندن کسی را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به مهمانی خواندن . دعوت . مَدعاة. و رجوع به دعوت و ...
دعوة. [ دِع ْ وَ ] (ع مص ) به پسری خواندن . (منتهی الارب ). || به نسب دعوی کردن .(دهار). دعوای نسب کردن . کلام غالب عرب بر این است ، و ...
دعوة. [ دُع ْ وَ ] (ع مص ) دَعوة. به طعام خواندن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به دَعوة شود.