اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

درزن

نویسه گردانی: DRZN
درزن . [ دَ زَ ] (اِ) سوزن . (برهان ). ابرة. در اصل درززن بود به معنی درزبند به دو زای معجمه ، یک زای معجمه حذف کردند. (از غیاث ) (آنندراج ) :
تهمت نهند بر من و معنیش کبر و بس
خود در میان کار چو درزی و درزنند.

سنائی .


برای اینکه خرازان گه خرز
کنند از سبلت روباه درزن .

خاقانی .


چون موی خوک درزن ترسا بود چرا
تار ردای روح به درزن درآورم .

خاقانی .


همه بی مغز و از بن یافته قدر
که از سوراخ قیمت یافت درزن .

خاقانی .


کس از مرد در شهر و از زن نماند
در آن بتکده جای درزن نماند.

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۰ ثانیه
درزن . [ دَ زَ ] (نف مرکب ) درزننده . زننده ٔ در. کسی که حلقه بر در زند. (برهان ). آنکه در زند. کوبنده ٔ در. دق الباب کننده .
درزن .[ دَ زَ ] (اِ) ۞ دوازده عدد از چیزی . (یادداشت مرحوم دهخدا). در تداول امروز عرب زبانان نیز بهمین معنی بکار رود. دوجین . دوزن .
در گیلکی شرق گیلان و لهجه مناطق کوهپایه نشین و گالش ها به معنی سوزن میباشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.