درویش 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        DRWYŠ 
    
							
    
								
        درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) لقب  توکل بن  اسماعیل  توکلی ، مشهور به  ابن  بزاز. از نویسندگان  دوره ٔ صفویه  و ازمریدان  شیخ  صفی الدین  اردبیلی  بود و در حدود سال  760هَ . ق . شهرتی  بسیار داشت . کتابی  بنام  صفوةالصفا دارد که  در مناقب  صفی الدین  است  و حاوی  مطالب  بسیار راجع به  تاریخ  و احوال  و اخلاق  مردم  در نیمه ٔ دوم  قرن  هفتم  و اوایل  قرن  هشتم  هجری  است  و غالب  اطلاعاتی  که  بعدها مورخین  دیگر راجع به  ابتدای  کار صفویه  در کتب  خودآورده اند اقتباس  از همین  صفوةالصفای  ابن  بزاز است . (از دائرةالمعارف  فارسی  ). و رجوع  به  ابن  بزاز در ردیف  خود و تاریخ  ادبیات  ادوارد براون  ج 3 ص  398 شود.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۷۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        درویش حال . [ دَرْ ] (ص  مرکب )مقل الحال . کسی  که  به  وضع درویشان  باشد : قمری  درویش حال  بود ز غم  خشک مغزنسرین  کان  دید کرد لخلخه ٔ رایگان .خاقا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        درویش خاک . [ دَرْ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  لاله آباد بخش  مرکزی  شهرستان  بابل . واقع در 7هزارگزی  جنوب  باختری  بابل  و کنارراه  شوسه ٔ بابل  ب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        درویش خاکی . [ دَرْ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  نجف آباد شهرستان  بیجار. واقع در 9هزارگزی  شمال  نجف آباد و 3هزارگزی  جنوب  رودخانه ٔ قزل اوزن ، با ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        درویش  بیگ . [ دَرْ ب َ ] (اِخ ) لقب  علی  درویش  بیگ  از امرای  جهانگیر میرزا در قلعه ٔ أخسی . رجوع  به  علی  درویش  بیگ  در ردیف  خود شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        درویش پرور. [ دَرْ پ َرْ وَ ] (نف  مرکب ) درویش پرورنده . تربیت  کننده  و پرورنده ٔدرویش ؛ که  عنایت  و توجه  به  درویش  دارد : که  پروردگار توانگر تو...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        درویش آباد. [ دَرْ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  خاوه  بخش  دلفان  شهرستان  خرم آباد. واقع در 15هزارگزی  جنوب  خاوری  نورآباد و 15هزارگزی  جنوب  خاوری...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        درویش آباد. [ دَرْ ](اِخ ) دهی  است  از دهستان  حسنوند بخش  سلسله  شهرستان  خرم آباد. واقع در 5هزارگزی  خاور الشتر و 5هزارگزی  خاور راه  شوسه ٔ خرم آب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        درویش آباد. [ دَرْ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  مؤمن آباد بخش  درمیان  شهرستان  بیرجند. واقع در 20هزارگزی  جنوب  باختری  درمیان  و 12هزارگزی  شمال  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        درویش آباد. [ دَرْ ] (اِخ ) ده  کوچکی  است  از دهستان  دابو بخش  مرکزی  شهرستان  آمل . واقع در 21هزارگزی  شمال  آمل  کنارراه  شوسه ٔ کناره . (از فرهنگ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        درویش داری . [ دَرْ ] (حامص  مرکب ) حالت  و عمل  درویش دار. درویش نوازی . تیمارداری  درویشان  :  انصاف در آن  است  که  در همدان  اگر امن  باشد هیچ  شه...