اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

درویش

نویسه گردانی: DRWYŠ
درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) لقب علی درویش مشهور به سگ بچه . رجوع به علی درویش در ردیف خود شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
درویش محمد. [ دَرْ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یامچی بخش مرکزی شهرستان مرند. واقع در 5هزارگزی شمال باختری مرند و 3هزارگزی را...
درویش نوازی .[ دَرْ ن َ ] (حامص مرکب ) عمل درویش نواز. اکرام و انعام کردن و نواختن درویش را. درویش داری : به جوانمردی و درویش نوازی مشهوربه...
درویش کردن . [ دَرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مسکین ساختن . بی چیز کردن . تنگدست ساختن . فقیر کردن . افقار. (تاج المصادر بیهقی ) : رعایای خراسان را ...
خانه درویش . [ ن َ / ن ِ دَرْ ] (اِخ ) نام محلی است کنار راه آباده به شیراز میان آباده و حاجی آباد و در ششصد و بیست و دو هزار و هفتصدگزی ته...
قاضی درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) محمدبن خواجه شکراﷲ. رجوع به قاضی ضیاءالدین نوراﷲ شود.
درویش گرنمز. [ دَرْ گ ُ رَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل . واقع در15هزارگزی شمال خاوری گرمی و 15هزارگزی راه...
درویش گردیدن . [ دَرْ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) درویش شدن . مستمند گشتن . مسکین شدن . اصفار. اعدام . املاق . خَوب . عُدم . اقشاء؛ درویش گردیدن سپس...
تختگاه درویش . [ ت َ دَرْ ] (اِخ ) ده کوچکی است نزدیک تختگاه جهان بخش . رجوع به تختگاه جهان بخش شود.
درویش پروریدن . [ دَرْ پ َرْ وَ دَ ] (مص مرکب ) عنایت و توجه به درویشان کردن . پرورش درویشان : گوئی برفت حافظ از یاد شاه یحیی یا رب بیادش ...
علی درویش بیک . [ ع َ ی ِ دَ ب َ ] (اِخ ) وی از امرای جهانگیرمیرزا در قلعه ٔ اخسی بود. و او جزو کسانی است که وقتی سلطان محمودخان بن ابی سعید...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۸ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.