اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دز

نویسه گردانی: DZ
دز. [ دُ] (اِ) دوز. در تداول عامه ، سرآستین پیراهن و قبا وغیره چنانکه هنگام پوشیدن جامه ای بر جامه ٔ دیگر در تداول مردم قزوین گویند: دزت را بگیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). کلمه ٔ «سپیدرک » در شعر رودکی :
ای شمسه ٔ خوبان من ای طرفه ٔ ری
لب را به سپیدرک بکن پاک از می
که تا حال معلوم نشده است چیست ، شاید «سردزک » باشد، یعنی سرآستین . (از یادداشت مرحوم دهخدا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
دز پسر عماره . [ دِ زِ پ ِ س َ رِ ع َم ْما رَ ] (اِخ ) شهرکی است [ به ناحیت پارس ] اندر وی حصاری بر کران دریای اعظم است و جای صیادان است ...
قلعه پهن دز. [ ق َ ع َ پ َ دِ ] (اِخ ) این قلعه در نیم فرسنگی شیراز است . برای آن چاهی از سنگ کنده اند. بنایی است از قبل از اسلام . عمادالدو...
قلعه ٔبهمن دز. [ ق َ ع َ ی ِ ب َ م َ دِ ] (اِخ ) قلعه خرابه ای است بالای کوه سبلان اردبیل . (جغرافیای غرب ایران ص 128).
دض . [ دَض ض ] (ع مص ) خدمت کردن با رعایت حقوق و آداب آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دَص . و رجوع به دص شود.
دظ. [ دَظظ ] (ع مص ) راندن . (از منتهی الارب ). طرد کردن . (از اقرب الموارد). || شک کردن . || دریدن . (از منتهی الارب ).
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.