دعم 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        DʽM 
    
							
    
								
        دعم . [ دَ ] (ع  مص ) فرانهادن  ستون  را، یا ستون  کج شده  را راست  کردن . (از منتهی  الارب ). ستون  فا چیزی  نهادن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). ستون  نهادن  چیزی  را هنگام  خم  شدن ، یا ستون  نهادن  چیزی  را تا خم  نشود. (از اقرب  الموارد).  ||  گرد آمدن  با زن ، یا سپوختن  نره  را در شرم  زن ، یا تمام  انداختن  آن  را در آن . (از منتهی  الارب ). آرمیدن  با زن . (از ذیل  اقرب  الموارد از لسان ). ||  کمک  کردن  و تقویت  نمودن  کسی  را. (از اقرب  الموارد). پایندانی  کردن . (تاج  المصادر بیهقی )
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۷۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        دعم . [ دَ ]  ۞  (ع  اِ) قوت  و فربهی ، و از آن  جمله  است  که  گویند: «لا دعم  بفلان » یعنی  او را نه  نیرو و نه  فربهی  است . (از منتهی  الارب ) (از...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دعم . [ دِ ع َ ] (ع  اِ) ج ِ دِعمة. (منتهی  الارب ) (اقرب  الموارد). رجوع  به  دعمة شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دام (چهارپایان سودمند): سنسکریت: dam (رام بودن)؛ پهلوی و مانوی: dAm با همان معنی سنسکریت.*** فانکو آدینات 09163657861
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دام . (اِ) فخ . (دهار) (لغت نامه ٔ مقامات  حریری ) (منتهی  الارب ). تله . نَژَنک . (برهان ). حباله . اُحبول . اُحبولة. (منتهی  الارب ). لاتو. (برهان )...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دام . (اِ) در مناصب  امراء و سلاطین  هند و خراج  ملک ، دام  عبارت  از چهلم  حصه  روپیه  و هم  به  معنی  بیست وپنجم  حصه  از فلوس  و در اوزان  ادویه  د...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دام . (ع  اِ) عیب . و منه  للیهود علیکم السلام  و الدام . (منتهی  الارب ). ||  (مص ) عیب  کردن . (مصادر اللغة زوزنی ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دام . (اِخ ) موضعی  است . (منتهی  الارب ). سکری  گوید در شرح  این  گفته ٔ جریر:یا حبذا الخرج  بین  الدام  و الادمی فالرّمث  من  برقة الرّوحان  فالغرف ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دام . (اِخ ) موضعی  است  به  جنوب  مکران .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دام . (اِخ ) نام  قصبه ای  در هفت هزارگزی  جنوب  شرقی  استتین  درخطه ٔ پومرانی  پروس . (قاموس  اعلام  ترکی ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دأم .[ دَ ءَ ] (ع  اِ) هر چه  بپوشد ترا. (منتهی  الارب ).