اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دم

نویسه گردانی: DM
دم . [ دَ ] (ع اِ) ۞ خون . ج ، دماء، دمی . (منتهی الارب ) (دهار) (ازآنندراج ). خون و پژ. (ناظم الاطباء). خون . (ترجمان القرآن جرجانی ص 49). خون که در عروق جریان دارد و اصل آن «دمی » و به نظر بعضی «دمو» بوده و نیز دَم ّ و تثنیه ٔ آن دمان و به نظر برخی دموان و دمیان ، و جمع آن دماء و دُمی ّ و نسبت به آن دمی و دموی است . (از اقرب الموارد). در عربی به معنی خون است و در اصل دمی بوده که «ی » به کثرت استعمال حذف شده ، و در کنزاللغات نوشته که در اصل دمو بوده است . (غیاث ) :
گردن هر قمرییی معدن جیمی زمشک
دیده ٔ هرکبککی مسکن میمی ز دم .

منوچهری .


از حال رسولان و سوءالات مخالف
وز علت تحریم دم و خمر مخمر.

ناصرخسرو.


چگونه باشد زنده مخالف تو از آنک
فسرده گشتش در تن ز هول کین تو دم .

مسعودسعد.


افسرده شد از دم دهانم دم چشم
بر ناخن من گیا دمید از نم چشم .

سنایی .


بنده ای دارد بهرام فلک کز سر تیغ
کند اعدای ورا دم به هدر در یک دم .

سوزنی .


چشم ما خون دل و خون جگر از بس که ریخت
اکحل و شریان ما را دم نخواهی یافتن .

خاقانی .


گفتی فراش چرخ ناخن زهره گرفت
کز بن ناخن دوید بر سر دامانْش دم .

خاقانی .


|| گربه . تثنیه ٔ آن دمان و دمیان . ج ، دماء، دمی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
دم زدن . [ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) نفس زدن و نفس کشیدن . (ناظم الاطباء). تنفس . (ترجمان القرآن ). فروبردن و برآوردن نفس : اگرچه دلم دید چندین...
دم سردی . [ دَ س َ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت دم سرد. || گفتن سخنهای سرد و بی اثر : ز دم سردی واعظان پر مجوش غفور است ایزد تو ساغر بنوش .ظهوری...
دم سفید. [ دُ س ِ ] (ص مرکب ) نوعی از برنج است (در گیلان ). مقابل دم سیاه . (یادداشت مؤلف ).
دم کشان . [ دُ ک َ / ک ِ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال کشیدن دم . که دم خود رابرکشد: دم کشان رفتن ؛ چون کبوتری گشتی در رفتن . (یادداشت مؤلف ...
دم کباب . [ دَ ک َ ] (اِ مرکب ) طعامی از گوشت سرخ کرده و پیاز و ادویه . (یادداشت مؤلف ).
دم کرده . [ دَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب )منتفخ و بادکرده . (ناظم الاطباء). || هر چیزی که به حرارت پست تر از جوش طبخ شده باشد. (ناظم الاطب...
دم سیاه . [ دُ ] (ص مرکب ) که دُمی سیاه دارد. که دم آن سیاه است ، اعم از حیوان یا پرنده . و در بیت ذیل صفت اسب است : خرامنده ختلی کش ...
دم سیاه . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد با 1123 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن اتومبیلرو است . و شعب...
دم شاطر. [ دُ طِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آورزمان شهرستان ملایر با 1153 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن اتومبیلرو است . (از فرهنگ جغراف...
دم شناس . [ دَ ش ِ ] (نف مرکب ) حکیم و طبیب دانا و کارآزموده . (ناظم الاطباء). کنایه از حکیم حاذق است . (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از برهان ...
« قبلی ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ صفحه ۹ از ۱۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.