دمل
نویسه گردانی:
DML
دمل . [ دَ ] (ع مص ) اصلاح کردن زمین و یا نیرو دادن آن به سرگین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). سرگین در زمین زدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ). بار به زمین دادن . کود دادن به زمین . (یادداشت مؤلف ). || اصلاح نمودن میان کسان . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نیک کردن میان قومی . (تاج المصادر بیهقی ). || به کردن دارو دمل را و فایده بخشیدن بدان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || نرمی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || به شدن و نیکو گردیدن جراحت . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
دمل . [ دَ ] (ع اِمص ) نرمی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رفق . (ناظم الاطباء).
دمل . [ دُ م َ ] (ع اِ) ۞ ریش . ج ، دِمْلان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مغنده . دنبل . دمبل . قرحه که برآید و میان آن چرک کن...
دمل . [ دُم ْ م َ ] (ع اِ) نوعی از ریش و یا عام است . ج ، دَمامیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دُمَل . ج ، دمامیل . (دهار). ریش ،...
کفگیرک . [ ک َ رَ ] (اِ مصغر) کفگیر خرد. (یادداشت مؤلف ). کفگیر کوچک . (فرهنگ فارسی معین ). || بیلچه . قسمی استام . (یادداشت مؤلف ). || دمل دردناک ا...